.... 🌷چند ساعتی مانده به عمليات «والفجر ۴»، هوا به شدت سرد، ابرهای سياه، نم نم بارون، هوای دل بچه ها را غمگين و لطيف کرده و هر کسی در فکر کاری است. يکی اسلحه‌اش را روغن‌کاری می‌کنه، يکی نماز می‌خونه. ذکر است و زمزمه و يک جور ميقات. همه گرد هم می‌چرخند تا از همديگر حلاليت بطلبند. هر کسی به توانش و به قدر معرفتش.   🌷بچه گنبد کاووس بود از لشکر ۲۵ کربلا داره در به در دنبال سربند يا زهرا (س) می‌گرده، می‌آد پيش ما دو نفر و من بهش گوشزد می‌کنم که همه سربندها برای ما مقدس هستند. ميرحسين می‌گويد: درست می‌گويی، آفرين، اما بدان که هر کسی به فراخور حال و دلش. ما سادات، عاشق مادرمان حضرت فاطمه الزهرا (س) هستيم. من ديشب خواب عجيبی ديدم، آقا امام زمان (عج) با شال سبز رنگی به گردن، سربند يا زهرا (س) را بسته به پيشانی ام و بهم گفت: سلام من را به همرزمانت برسان، بگو قدر خودشان را بدانند. 🌷من حالی غريب پيدا می‌کنم و اشک نم نم می‌چکد. بعد از هم جدا می‌شويم. طولی نمی‌کشد که وقت رفتن می‌رسد. توی کانال نشسته ايم، زمزمه بچه ها بلند است و باران نرم نرم می‌بارد. سيد ميرحسين، سربندی از يا فاطمه زهرا (س) به پيشانی بسته و جلوی ستون به سمت منطقه موعود عملياتی پيش می‌رويم. ساعاتی بعد، رمز عمليات خوانده می‌شود و ديگر همه از هم جدا می‌شويم. 🌷جنگ سنگين می‌شود.... 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز سيد ميرحسين شبستانی ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]