🌹🍃سلام بر ابراهیم 🍃🌹
🍃معجزه اذان🍃
"ادامه قسمت چهل و ششم"
🔺راوی:حسین الله کرم
گردان كماندویی هم حمله كرد. اما چون ما آمادگي لازم را داشتيم بيشتر نيروهاي آن از بين رفت و حمله آنها ناموفق بود. روزهای بعد با انجام عمليات محمدرسول الله (ص) در مريوان، فشار ارتش عراق بر گيلان غرب كم شد.
به هر حــال عمليات مطلع الفجر به بســياري از اهداف خود دســت يافت.
بسياري از مناطق كشور عزيزمان آزاد شد. هر چند كه سردارانی نظير غلامعلی پيچك، جمال تاجيك و حسن بالاش و... در اين عمليات به ديدار يار شتافتند.
ابراهيم چند روز بعدپس ازبهبودی كامل دوباره به گروه ملحق شد. همان روز اعلام شد: در عمليات مطلع الفجر كه با رمزمقدس يا مهدي(عج) ادركني
انجام شد. بيش از چهارده گردان نيروي مخصوص ارتش عراق از بين رفت.
نزديك به دو هزار كشته و مجروح و دويست اسير از جمله تلفات عراق بود. همچنين دو فروند هواپيماي دشمن با اجراي آتش خوب بچهها سقوط كرد.
از ماجراي مطلع الفجر پنج ســال گذشــت. در زمستان ســال 1365 درگير عمليات كربلای پنج در شلمچه بوديم. قســمتي از كار هماهنگي لشــکرها و اطلاعات عمليات با ما بــود. برای هماهنگی و توجيه بچههای لشگر بدر به مقر آنها رفتم.
قرار بــود كه گردانهای اين لشــکر كه همگي از بچه هــای عرب زبان و
عراقي های مخالف صدام بودند براي مرحله بعدي عمليات اعزام شوند.پــس از صحبت بافرماندهان لشــکر و فرماندهان گردان هاهماهنگي هاي لازم را انجام دادم و آماده حركت شدم.
از دور يكي از بچههاي لشکر بدر را ديدم که به من خيره شده و جلو مي آمد!
آماده حركت بودم كه آن بسيجي جلوتر آمد و سلام كرد. جواب سلام را دادم و بي مقدمه با لهجه عربي به من گفت: شما در گيلان غرب نبوديد؟!
با تعجب گفتم: بله. من فكر كردم از بچههاي منطقه غرب است. بعد گفت: مطلع الفجر يادتان هست؟ارتفاعات انار، تپه آخر!
كمي فكر كردم و گفتم: خب!؟ گفت: هجده عراقي كه اسير شدند يادتان هست؟! با تعجب گفتم: بله، شما؟! باخوشحالی جواب داد:
من يكي از آنها هستم!!تعجب من بيشتر شد پرسيدم: اينجا چه مي كني؟!گفت: همه ما هجده نفر در اين گردان هستيم، ما با ضمانت آيتالله حكيم آزاد شديم.
ايشان ما را كامل مي شناخت، قرار شد بيائيم جبهه و با بعثی ها بجنگيم!
خيلي براي من عجيب بود. گفتم: بارك الله ، فرمانده شما كجاست؟گفت: او هم در همين گردان مسئوليت دارد الآن داريم حركت می كنيم به سمت خط مقدم.
گفتم: اســم گردان و نام خودتان را روي اين كاغذ بنويس، من الآن عجله دارم. بعد از عمليات مييام اينجا و مفصل همه شما رامی بينم.
همينطور كه اسامی بچهها را مي نوشت سؤال كرد: اسم مؤذن شما چي بود؟!جواب دادم: ابراهيم، ابراهيم هادي.
گفت: همه ما اين مدت به دنبال مشــخصاتش بوديم. از فرماندهان خودمان خواستيم حتماً او را پيدا كنند.
خيلی دوست داريم يك بار ديگر آن مرد خدا را ببينيم.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد...
#سلام_بر_ابراهیم
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
[🌹] [
@rahiankhuz ] [🌹]