🌹🍃سلام بر ابراهیم 🍃🌹 🍃والفجرمقدماتی🍃 "قسمت‌شصت‌و‌هشتم" 🔺راوی:علی‌نصر‌الله گردان كميل، خط شــكن محور جنوبی و ســمت پاســگاه بــود. يكي از فرماندهان لشکر آمد و برای بچه‌هاب گردان شروع به صحبت كرد: برادرها، امشب برای عمليات‌والفجر به سمت منطقه فكه حركت می‌كنيم، دشمن سه كانال بزرگ به موازات خط مرزی، جلوی راه شما زده تا مانع عبور شــود. همچنين موانع مختلف را برای جلوگيری از پيشروی شما ايجاد كرده. اما ان‌شاءالله با عبور شما از اين موانع و كانال‌ها، عمليات شروع خواهد شد. با استقرار شما در اطراف پاسگاه های مرزی طاووسيه و رشيديه، مرحله اول كار انجام خواهد شد. بعد بچه‌های تازه نفس لشکر سيدالشهدا(ع) و بقيه رزمندگان از كنار شما عبور خواهند كرد و برای ادامه عمليات به سمت شهر العماره عراق می‌روند و ان‌شاءالله در اين عمليات موفق خواهيد شد. ايشان در مورد نحوه كار و موانع و راه‌های عبور صحبتش را ادامه داد و گفت: مسير شما يک راه باريک در ميان ميادين مين خواهد بود. ان‌شاءالله همه شما كه خط‌شكن محور جنوبی فكه هستيد به اهداف از پيش تعيين شده خواهيد رسيد. صحبت‌هایش تمام شــد. بلافاصله ابراهيم شروع به مداحی كرد، اما نه مثل هميشه! خيلی غريبانه روضه می‌خواند و خودش اشک می‌ريخت. روضه حضرت زينب(س) را شروع كرد. بعد هم شروع به سينه‌زنی كرد، اولين بار بود كه اين بيت زيبا را شنيدم: امان از دل زينب(س) چه خون شد دل زينب(س) بچه‌ها با ســينه‌زنی جواب دادند. بعد هم از اســارت حضرت زينب(س) و شهدای كربلا روضه خواند. در پايان هم گفت: بچه‌ها ، امشــب يا به ديدار يار می‌رسيد يا بايد مانند عمه سادات، اسارت را تحمل كنيد و قهرمانانه مقاومت كنيد. بعد از مداحی عجيب ابراهيم، بچه‌ها در حالی كه صورت‌هايشان خيس از اشک بود بلند شدند. نماز مغرب وعشاء را خوانديم. از وقتی ابراهيم برگشته سايه به سايه دنبال او هستم! يک لحظه هم از او جدا نمی‌شوم. مــن به همراه ابراهيم، يكی از پله‌ای ســنگين و متحرک را روی دســت گرفتيم و به همراه نيروها حركت كرديم. حركت روی خاک رملی فكه بســيار زجــرآور بود. آن هم با تجهيزاتی به وزن بيش از بيســت كيلو برای هر نفر! ما هم كه جدای از وســايل، يک پل سنگين را مثل تابوت روی دست گرفته بوديم! همه به يک ستون و پشت سر هم از معبری كه در ميان ميدان‌های مين آماده شده بود حركت كرديم. حدود دوازده كيلومتر پياده‌روی كرديم. رسيديم به اولين كانال در جنوب فكه. بچه‌ها ديگر رمقی برای حركت نداشتند. ساعت نه ونيم شب يكشنبه هفدهم بهمن‌ماه بود. با گذاشتن پله‌ای متحرک و نردبان، از عرض كانال عبور كرديم. ســكوت عجيبی در منطقه حاكم بود. عراقی‌ها حتی گلوله‌ای شليک نمی‌كردند! يک ربع بعد به كانال دوم رسيديم. از آن هم گذشتيم. با بيسيم به فرماندهی اطلاع داده شد. چند دقيقه‌ای نگذشته بود كه به كانال سوم رسيديم. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]