✍️
از دژ خرمشهر تا دژ بصره (یادمان عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه)
❇️
گفتار دهم. از ملوانی بلم تا خلبانی هواپیما!؟
🔸درگیر شدن با دشمن در کارزار شلمچه، در حقیقت جنگ مستقیم با چندین کشور - اسیران ارتش بعث حداقل متعلق به ۱۸ کشور بودند - و مقابله غیرمستقیم با دو ابرقدرت و همراهانشان بود.
این کشورها یک شاهراه بزرگ زمینی و هوایی برای پشتیبانی، مالی، شناسایی و تجهیزاتی از ارتش صدام ایجاد کردند که از شبه جزیره عربستان تا شرق آسیا و تا شمال آفریقا و از اتحاد جماهیر شوروی تا اروپا و ایالات متحده آمریکا گسترده شده بود.
🔹این پشتیبانی
به ویژه برای حفظ بصره بسیار حیاتی بود به همین سبب تقريبأ تمامی آنچه از ممکن بود اعم از تدابیر تدافعی و حجم آتش توسط ارتش بعث و همراهانش اندیشه شد. چنانکه بعدها
راعد مجید حمدانی فرمانده گارد ریاست جمهوری ارتش صدام گفت:
"بیش از ۵۰۰۰ توپ و تانک در این منطقه - شرق بصره - بر روی هم آتش ریختند. شما نمیتوانستید ۱۰ متر جا پیدا کنید که بمباران نشده باشد. وضعیتی که من دیدم را فقط در فیلمها دیده بودم."
🔸به رغم آنکه بنده به خاطر سن کم و ادراک محدود، در آن ایام خیلی از فلسفه نماز سر در نمیآوردم ولی
مودت اخلاقی، لطافت روحی و رقت قلب ناشی از مداومت بر نماز و لذتی که در حرکات و سکنات برخی از افراد پاک نهاد و خوش نیت هنگام اقامه نماز میدیدم - مانند همان فرمانده دسته که نیمه شبی او را در اوج یافتم -
برایم خیلی جذاب و رشکبرانگیز بود.
🔹
من وقتی به چهره آنها خیره میشدم احساس میکردم لذت نماز گزار در هنگام اقامه، همانند لذت فصل کودکیام در زیر باران بهاری بود. همان وقتی که در مدرسه شیخ قربانعلی شریعتی با چکمه لاستیکی و ساقدار آبی رنگ خود، میان برکه کوچک آب راکد و گل آلود وسط حیاط دبستان ایستاده بودم و حرکت مواج آب در زیر پایم را به مثابه حرکت بلم بر سطح دریا میپنداشتم. آب زیر پا راکد بود ولی جریان باد بر آن میوزید و آب زیرپا در حال حرکت مینمود.
🔸من به مثابه کودک دبستانی؛ در ابتدای صفی چند نفره ایستاده و دو دستم را به مثابه دو بال گشوده بودم و دوستانم با گرفتن دامنه پالتو و یا بند کیفم مرا همراهی میکردند خودم را چون ملوان بلم یا خلبان هواپیمای کوچک بر روی دریای عریض و عمیق و در حال حرکت میدیدم.
هم زمان با این رؤیای حرکت بر روی آب دریا، از قطرات باران بهاری که بر بالای کلاه پشمی شهریاریام - کلاهی رنگی که شهریار شاعر مشهور بر سر میگذاشت -
و یا روی صورتم جاری بود لذت میبردم. در چنین حالتی بود که قلبم جلا و روحم صیقل مییافت و از محیط پر از آب و گل مدرسه، موتور خیال را روشن و بر فراز آرزوهای بیپایان و فضاهای بیکران رهسپار میشدم...
ادامه دارد...
✍️
#احمد_باقری_مزینانی استادیار دانشگاه/۲۴ بهمن ماه ۱۴۰۱ه.ش/.
💎کانال تلگرامی طلایی
#راه_نگار
🔅
@Rahnegar96
💎 کانال ایتا، روبیکا و سروش
#راه_نگار
🔅
@Rahnegar