🔹پدرم مرا آزاد گذاشته بود تا آزادانه درباره و مذهبی که می خواهم در آینده انتخاب کنم تصمیم بگیرم. چون مادرم بر من نفوذ بیشتری داشت دین را انتخاب کردم . بعد از فوت پدرم مشکلات زیادی به ما روی آورد و من برای حل مشکلاتمان و به دست آوردن آرامش از دست رفته خود یک بار به معبد ها و یک بار به می رفتم و ادعیه مربوط به آنها را می خواندم ولی احساس میکردم کسی به حرفهای من گوش نمیدهد. 🔸یک دوست هم مدرسه ای داشتم که بود پس از اینکه اوضاع و احوال مرا دید به من پیشنهاد داد تا به مشهد و زیارت برویم،من نیز پیشنهاد او را پذیرفتم و با هم عازم شهر مشهد شدیم . وقتی که رسیدیم به حرم امام رضا (علیه السلام)رفتیم ، من که فکر می کردم ورود یک مسیحی به این حرم گناه دارد از رفتن به داخل حرم امتناع کردم ولی او مرا تشویق کرد و گفت: که او را همراهی کنم. 🔹وقتی وارد حرم شدم ناگهان حالت عجیبی به من دست داد و حس کردم که تمام بدنم سفت شده و قادر به حرکت نیستم،حتی عینکم از چشمم افتاد و شکست. وقتی بهوش امدم احساس آرامش و حالت وصف ناشدنی به من دست داد که تا آن موقع همچنین حسی را تجریه نکرده بودم . وقتی مطلب را با دوستم مطرح کردم به من گفت بگیر و مثل من دو رکعت بخوان و من که هنوز در آن حال و هوای معنوی خودم بودم به صورت تقلیدی دو رکعت نماز خواندم... 👈ادامه مطلب در سایت rahyafteha.ir/8554/ 🌐 @rahyafte_com