آمده بود خانه. در کنار خانواده خیلی شاد و سرحال بود. می گفت و می خندید. آخر هفته ها همیشه از پادگان به خانه می آمد. آن زمان من در مقطع دبیرستان تحصیل می کردم. یک شب با هم سر سفره بودیم. من خیلی خسته بودم. بعد از شام رفت و سریع خوابیدم. نیمه های شب بود. حدود ساعت سه با صدایی از خواب پریدم! از جا بلند شوم و از اتاقم بیرون آمدم. باچشمانی گرد شده به اطراف نگاه میکردم! به دنبال علت صدا بودم. یک نفر با حالتی محزون گریه می کرد. صدا از داخل اتاق محمد بود. ناله ی جانسوزی داشت. مرتب گریه می کرد و می گفت: الهی العفو از صدای او خواهرانم هم بیدار شدند. محمد مشغول نماز شب بود. حال عجیبی داست. حال او تاموقع اذان صبح به این صورت ادامه داشت. بعد هم نماز صبح را خواند. بعد از نماز تازمان طلوع آفتاب مشغول زیارت عاشورا وقرآن شد. این برنامه بعد از آن هر شب ادامه داشت. ما با نوای مناجات محمد از خواب بیدار میشدیم. اما این اواخر تهجد و عبادت او بیشتر شده بود. اما ساعتی بعد وقتی برای صبحانه می آمد حالتش متفاوت بود. میگفت و می خندید! گریه نیمه های شب، ناله ها وحالا هم شوخی و خنده 🌺شهید محمد تورجی زاده 🌙 🌐 @rahyafte_com