انتشارات راه یار
🔴 «آقاسعید» منتشر شد| برگ‌هایی از زندگی و زمانه شهید سیدمحمدسعید جعفری 🔻شهیدی که رهبر انقلاب، او را
🔴هیچ‌کس زنده نمی‌ماند! 🔺همه به آقاسعید خیره بودیم و ایشان در حالی که یک میکروفون دستش بود، روبه‌روی بچه‌ها ایستاد و شروع به حرف‌زدن کرد. جملاتش را با این مضامین شروع کرد: «ضدانقلاب، یکی بعد از دیگری، شهرهای کردستان را به اشغال درآورده و تصرف کرده است.» بعد این‌طور تعبیری داشت که: «سنندج عن‌قریب در حال سقوط کامل است. تمام مراکز دولتی و رادیووتلویزیون دست ضدانقلاب است.» 🔺 ... بعد اشاره‌ای داشت که: «چشم امید امام متوجه یک‌یک شماست. الان کردستان کربلا شده است. حسینیان باید به کربلا بروند. من برای همۀ کسانی که به سنندج خواهند رفت، فاتحه‌ای قرائت خواهم کرد؛ هیچ‌کس از سنندج زنده برنخواهد گشت. اگر موفق شویم و بتوانیم در پادگان سنندج فرود بیاییم، بازگشت محال است.» حتی گفت: «آن‌هایی که نمی‌روند، برای این‌هایی که می‌روند فاتحه‌ای بخوانند.» روز بود، ولی شب عاشورا بود! آقاسعید به اصحاب خود گفت: «فردا هیچ‌کس زنده نمی‌ماند، بدون استثنا. جمعی که می‌خواهند بروند، با این امید که بعداً کمکی خواهد آمد و نجات خواهند یافت، نروند.» 🔺... شینوک‌ها نفربر هستند و حمل سلاح و مهمات هم برعهدۀ آن‌ها بود. علاوه‌بر این دو فروند شینوک، شهید کشوری و چند خلبان دیگر هم با چند فروند کبرا پرواز کردند. این کبراها باید برای پشتیبانی از شینوک‌ها اطراف پادگان را به رگبار می‌بستند که مهاجمین به‌قول معروف سنگر بگیرند و تیراندازی را متوقف کنند تا شینوک‌ها بتوانند بنشینند و نیروها را پیاده کنند... 🔺 آن زمان یک سرگرد فرمانده هوانیروز شده بود؛ چون فرمانده قبلی هوانیروز که سرهنگ بود فرار کرده بود. شهید کشوری دو پرواز رفت و برگشت. از ظهر گذشته بود. فرمانده هوانیروز به ایشان گفت: «برو یک عملیات دیگر هم انجام بده... .» شهید کشوری گفت: «نماز نخوانده‌ام. نماز ظهر و عصر را بخوانم، می‌روم.» کشوری از آن خلبان‌های متدین و نمازخوان بود. فرمانده گفت: «وقت کم است. برو پشت سکان و همان‌جا در مسیر نمازت را بخوان.» ایشان هم رفت... 🔺 وقتی ما وارد پادگان شدیم، نیروهای ارتشیِ خود پادگان هم روحیه گرفتند و شروع به جنگیدن کردند و حسابی به‌طرف ضدانقلابیونِ مهاجم تیراندازی می‌کردند. ما هم بعد از اینکه پیاده شدیم، با راهنمایی یکی از ارتشی‌های پادگان به نام استوار هادی، آرایش نظامی گرفتیم و به گروه‌های دو یا سه‌نفری تقسیم شدیم و در کل پادگان پخش شدیم و جنگ با ضدانقلاب را شروع کردیم... 🔺 بعدازظهر همان روز، امیرمنصور شاهرضایی در کنار ما در یک کانال، در حالی که پشت سرمان نیروهای خودی بودند، از پشت سر توسط نفوذی‌های ضدانقلاب مورد اصابت گلوله قرار گرفت و پس از انتقال به بیمارستان پادگان به شهادت رسید... 🔺از شهادت امیرمنصور در همان روز اول خیلی ناراحت بودیم. اما اتفاق دیگری در همان روز افتاد که خیلی به ما روحیه داد. استوار هادی یک نظامی کارکشته و بسیار دلسوز بود و برای شکستن محاصرۀ پادگان تلاش و فعالیت زیادی می‌کرد و مدام از این‌طرف پادگان به آن‌طرف در حال حرکت بود. به همین دلیل، همیشه یک بی‌سیم همراه داشت که با رده‌های مافوق و ازجمله سپهبد قرنی در ارتباط بود و با آن‌ها صحبت می‌کرد. ما در حال جنگ بودیم که دیدیم یک‌دفعه ایشان آرام‌آرام و سینه‌خیز پیش ما آمد و گفت: «سپهبد قرنی از ورود بچه‌های کرمانشاه به داخل پادگان باخبر شده و با فرماندهان پادگان تماس گرفته و گفته می‌خواهد به‌صورت مستقیم با شما صحبت کند... 🔺ایشان فرکانس و کد مربوطه را زد و به‌سرعت ارتباط برقرار شد و ما مستقیماً صدای سپهبد قرنی را شنیدیم که بعد از عرض سلام و خداقوت، به اهمیت کار ما در آن شرایط اشاره کردند و تأکید کردند که پادگان باید حفظ شود و نباید اجازه دهید زاغه‌های مهمات به‌دست ضدانقلاب بیفتد؛ چراکه در این صورت جنگ ما با ضدانقلاب سال‌ها طول خواهد کشید. پس از آن نیز قولِ اعزام نیروی کمکی را به ما دادند. 🔺مهم‌تر از همۀ این حرف‌ها، سلام حضرت امام را به تک‌تک ما رساندند و از قول امام، همگی ما را به مجاهدت در راه خدا تشویق کردند. 💠کتاب «آقاسعید»؛ زندگی و زمانه شهید سیدمحمد سعید جعفری(شهید پیشرو و پیشتاز)| محمدمهدی همتی، بهنام باقری ♦️سفارش آنلاین با تخفیف20درصد و ارسال رایگان: raheyarpub.ir 💠انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، تجربه و اندیشه انقلاب اسلامی ✅ @Raheyarpub