🔴لندرورسواران واژه معلم همیشه با دلسوزی عجین بوده و معلمی را شغل انبیا دانسته‌اند اما این‌جا نمی‌خواهم درباره معلمان‌مان بگویم و بنویسم. می‌خواهم از مظلوم‌ترین و گمنام‌ترین معلمان بعد از انقلاب بگویم. آنانی که نسل جوان هیچ شناختی ازشان ندارند. نه دیده و نه شنیده‌اند. تاسف‌آورتر این‌که بعضی‌ها هم که زیر نظر آنان درس خواندند و به جایی رسیدند، اکنون حاضر نیستند به همه بگویند که معلمان‌شان چه کسانی بودند و کجا درس خواندند... می‌خواهم در مورد نهضت سوادآموزی بگویم. تنها ارگانی که فقط یک هدف بیشتر نداشت و آن هم سوادآموزی بود و بس... همه چیز حول تک هدف سوادآموزی می چرخید. کلاس‌ها زمانی برگزار می‌شد که سوادآموزان وقت داشتند نه زمانی که معلمان! معلم نهضت که اصطلاحا آموزشیار نام داشت درب تک‌تک خانه‌های یک محل می‌رفت برای پیدا کردن شاگردهای بی‌سواد. از 10 ساله تا 65 ساله! چقدر درب منازل ناسزا شنید اما خم به ابرو نیاورد و دست از تلاش نکشید. کلاسی که زیر 5 نفر بود منحل می‌شد اما آموزشیار به سراغ غایبین می‌رفت و دوباره با هزار راه ممکن برشان می‌گرداند. کلاس همه‌جا برگزار می‌شد. خانه، مدرسه، مسجد، حسینیه و... هر کجا که سوادآموزان راحت‌تر باشند و نزدیک‌تر به منزلشان! تنها امکانات معلم نهضت یک تخته سیاه بود و موکت. زمستان هم فقط یک چراغ نفتی اضافه می‌شد؛ همین. توی سرما و گرما، برف و باران و شب و روز هیچ‌وقت کلاس تعطیل نمی‌شد. معلم نهضت به دورترین روستاهایی که حتی آموزش و پرورش هم نرفته بود می‌رفت برای یاددادن! فقط یک لندرور بود که او را می‌رساند و آخر هفته برمی‌گشت دنبالش! گاهی دو هفته‌ای یک‌بار و گاهی ماهی یک‌بار و در صورت برف و بسته شدن راه‌ها هم چندماهی یک‌بار! معلم نهضت همراه عشایر کوچ می‌کرد تا حتما سواد را به آن‌ها هم یاد بدهد. بدون آب، بدون برق، بدون تلفن، بدون سرویس بهداشتی، بدون حق ماموریت، بدون اضافه کاری و... بازرس کلاس‌ها هم راهنمای تعلیماتی نام داشت که باید حتما سرزده هر ماه دوبار از یک کلاس بازدید می‌کرد تا نیازهایشان را برطرف کند. راهنما هم با یک لندرور به کلاس‌ها می‌رسید و جاهایی که لندرور هم توان رفتن نداشت او با پای پیاده در دشت و کوه و رودخانه و گل و شل می‌زد و می‌رفت تا نیاز آموزشیار را برطرف کند. یک راهنما در هر دوره ممکن بود 35 تا 45 کلاس برای سرزدن داشته باشد و همه را در ماه دو دفعه بازدید کند. بر خلاف آموزش و پرورش که بازرس سالی یک بار می‌آید یا نمی‌آید و آن هم از قبل همه اطلاع دارند و در آماده‌باش کامل! تصور کنید آموزشیارها و راهنماها پسران و دختران زیر ۲۵ سال و بعضاً زیر ۲۰ سال بودند. یعنی دخترانی ۱۷ یا ۱۸ ساله که یکی دو ماه تنها در روستا می‌ماندند فقط برای سواددار کردن مردم و به خانه برنمی‌گشتند! سختی‌هایی که نهضتی‌ها کشیدند در کلام نمی‌گنجد. فقط می‌توان آنان را مظلوم‌ترین نهاد جمهوری اسلامی که زائیده انقلاب بود دانست. آنانی که سواد را از 20درصد جامعه قبل از انقلاب به بیش از 90 درصد فعلی رساندند و نامشان در صفحات تاریخ انقلاب گم شد! دیگر یادی از آن‌ها نمی‌شود حتی در 7 دی که سالروز تاسیسشان بود... از صبح تا شب سر کار بودند تا به فرمان امام خمینی(ره) برای سواددار کردن جامعه ایرانی عمل کرده باشند. نه حرفی از اضافه‌کاری زدند و نه حق ماموریت اما چیزی که نصیبشان شد ادغام با آموزش و پرورشی بود که هنوز که هنوز است آن‌ها را تحویل نمی‌گیرند و به نهضتی‌ها با چشم دیگری می‌نگرند... آری لندرورسوارانی که چقدر با این ماشین شب تا صبح در راه‌ها ماندند، یا تصادفات شدید کردند، یا در گل‌و‌لای گیر کردند، یا در رودخانه‌های فصلی و سیلاب گرفتار شدند و یا اسیر حیوانات وحشی گردیدند، مظلوم‌ترین معلمان ایران زمین‌اند... فقط لندرور است که سختی‌های آنان را با تمام وجود درک کرد و ما در این عصر هیچ‌گاه قادر به درک آنان نخواهیم بود. ✍️ علی هاجری- محقق تاریخ شفاهی ♦️سفارش با تخفیف ۱۵ درصد و ارسال رایگان (بالای ۴۰۰هزار تومان) 💠 انتشارات راه‌یار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی 🌐 Raheyarpub.ir@Raheyarpub