🌹دختر باران🌹 علی با خنده جواب داد: تو که هنوز زبونت کار می کنه؟! _ من بمیرمم زبونم کار می کنه. *خدا رو شکر که زنده ای. مانی با قدم های کوچک طرفم اومد خواستم بغلش کنم اما محمدجواد زودتر از من بغلش کرد و گفت: بدو بیا ببینم وروجک مامان لیلا بهت شکلات داده؟! مانی با خنده دست بین ریش های محمدجواد برد و با حالت بامزه ای گفت:عمو پیشی داله. سرم گیج می رفت روی مبل نشستم بابا طرفم اومد و گفت: دخترم پاشو توی تخت دراز بکش. به تختی که گوشه ی پذیرایی گذاشته شده بود نگاه کردم وسط این سر و صدا خوابیدن با حالی که من داشتم هنر بود.مامان فاطمه و لیلا از آشپزخونه بیرون اومدن. ضعف شدیدی توی تمام بدنم احساس کردم مامان فاطمه و لیلا متوجه حال بدم شدند مامان فاطمه توی صورتش زد و گفت: محمدجواد بگیرش تا نیفتاده مامان لیلا هم با ترس دستش رو طرفم گرفت و گفت: خاک بر سرم صادق مریم بگیر. چشم هام بسته شد صداهای اطراف رو می شنیدم اما انگار به زبان و بدنم چند وزنه ی هزار کیلویی بسته بودند. مامان فاطمه در حالی که گریه می کرد گفت: محمدجواد این بچه چرا این طوری شد؟! بچه داشت می خندید. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال زاپاس و فهرست رمان ها https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cd866759bbd عزیزان پیام بدید راحت باشید من خودم پاسخ شما عزیزان رو می‌دم.😁 این آیدی پیوی مشترک هست سر فرصت پاسخ شما عزیزان رو میدم، فقط ناسزا نگید😂😂😂 زینب زارعی هستم، نویسنده @YAMahdiadrekni1235 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔