#پارت1196 🌹دختر باران🌹
علی با خنده جواب داد: تو که هنوز زبونت کار می کنه؟!
_ من بمیرمم زبونم کار می کنه.
*خدا رو شکر که زنده ای.
مانی با قدم های کوچک طرفم اومد خواستم بغلش کنم اما محمدجواد زودتر از من بغلش کرد و گفت: بدو بیا ببینم وروجک مامان لیلا بهت شکلات داده؟!
مانی با خنده دست بین ریش های محمدجواد برد و با حالت بامزه ای گفت:عمو پیشی داله.
سرم گیج می رفت روی مبل نشستم بابا طرفم اومد و گفت: دخترم پاشو توی تخت دراز بکش.
به تختی که گوشه ی پذیرایی گذاشته شده بود نگاه کردم وسط این سر و صدا خوابیدن با حالی که من داشتم هنر بود.مامان فاطمه و لیلا از آشپزخونه بیرون اومدن.
ضعف شدیدی توی تمام بدنم احساس کردم مامان فاطمه و لیلا متوجه حال بدم شدند مامان فاطمه توی صورتش زد و گفت: محمدجواد بگیرش تا نیفتاده
مامان لیلا هم با ترس دستش رو طرفم گرفت و گفت: خاک بر سرم صادق مریم بگیر.
چشم هام بسته شد صداهای اطراف رو می شنیدم اما انگار به زبان و بدنم چند وزنه ی هزار کیلویی بسته بودند.
مامان فاطمه در حالی که گریه می کرد گفت: محمدجواد این بچه چرا این طوری شد؟! بچه داشت می خندید.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کانال زاپاس و فهرست رمان ها
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cd866759bbd
عزیزان پیام بدید راحت باشید من خودم پاسخ شما عزیزان رو میدم.😁
این آیدی پیوی مشترک هست سر فرصت پاسخ شما عزیزان رو میدم، فقط ناسزا نگید😂😂😂
زینب زارعی هستم، نویسنده
@YAMahdiadrekni1235
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد
کد ثبت وزارت ارشاد:
#137745
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔