🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹دختر باران🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 مامان لیلا دستم رو توی دستش گرفت. در حالی که صداش می لرزید گفت:صادق بچه رو ببرید توی اتاق پذیرایی شلوغ هست. یک لحظه بین زمین و هوا معلق شدم توی آغوشی بودم که مهرش ناب بود و تک بی چشم داشت به من محبت کرده بود،هم مادرم بود و هم پدرم ،نفس های پر مهرش سنگین بود. آروم زیر لب گفت: امانت دار خوبی نبودم دور شدم ازش که بهش بیشتر از این آسیب نزنن حالا ببین تمام دل خوشیم به چه روزی افتاده پری تو مادری برای بچه ام دعا کن. بابا آهسته روی تخت خوابوندم بوسه ای به صورتم زد. *ببخش بابا رو صدای غمگین محمدجواد که با تلفن صحبت می کرد توی این سکوت عجیب مثل یک موسیقی به نظر می رسید. -سلام دکتر مریم یک دفعه از حال رفت چی کارش کنم؟ .... -حالش خوب بود می گفت و می خندید سر به سر من می گذاشت الان هم با دائیش شوخی می کرد یک دفعه چشم هاش بسته شد و از حال رفت. .... -چشم الان میرم پیشش. صدای گریه مامان فاطمه و لیلا مثل صدای ناخن معلم تاریخ که موقع نوشتن به تخته کشیده می شد اعصابم رو بدتر خرد می کرد. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 کانال زاپاس و فهرست رمان ها https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cd866759bbd عزیزان پیام بدید راحت باشید من خودم پاسخ شما عزیزان رو می‌دم.😁 این آیدی پیوی مشترک هست سر فرصت پاسخ شما عزیزان رو میدم، فقط ناسزا نگید😂😂😂 زینب زارعی هستم، نویسنده @YAMahdiadrekni1235 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه خواندن رمان بدون عضویت در کانال درست نیست 😔