#تقاضای_همفکری❓
#درد_دل_اعضا 🌱
سلام فاطمه خانم 🌹میشه لطفا این پیام رو در کانال قرار بدین
مشکل دوستم هست از زبان خودش نوشتم ممنون میشم راهنمایی کنید
مادر من با اینکه من 19 ساله هستم نمیزاره تنها جایی برم بادوستام برم بیرون همیشه و همه جا بامن میاد،شاید بگید خطایی ازت سرزده نه واقعا من هیچ کار اشتباه یا بدی انجام ندادم که خدایی نکرده آبروی خانوادم بره نمیدونم چرا همش مادرم بهم گیر میده نمیزاره برم تنها بیرون یا حتی حق انتخاب لباس با رنگ و مدل دلخواه خودم رو ندارم خسته شدم ازبس که مادرم به سلیقه ی خودش لباس برام می گیره که اکثرا هم مناسب خانم ها هست طرح و رنگش و مناسب دختر جوان اصلا نیست درضمن بگم مانتویی باحجاب هستم بعد این مدل لباسهایی که مامانم میخره برام نمیزاره خودم انتخاب کنم واقعا خجالت می کشم از این مسئله و اصلا حالم خوب نیست خسته شدم من احترام پدرو مادرم رو دارم مخصوصاً مادرم رو اما اون اصلا بامن دوست و صمیمی نیستش باهم مثل مادر بقیه ی دوستام نیمریم کافه یا مثلا باهاش نمیتونم دردو دل کنم همش دعوا آره بامن و رفتار درستی اصلا باهام نداره نمیدونم چرا،پدرم هم صد برابر بدتر از مامانم همش دعوا داره بامن، مثلا میگم باباجون میخوام امروز برم خونه ی دوستم میگه نه حق نداری بری، یا مامانم میگه منم باید باهات بیام، بعد پارسال تولد دوست صمیمی من بوددعوتم کرده بود ولی من نمیخواستم برم چون مامانم اجازه نداد یه وسیله ی آرایشی برای خودم بگیرم که اونجا همه دخترا بودیم کلا جمع دخترونه بود دوست داشتم آرایش کنم و موهامو درست کنم، خلاصه که هیچ لوازم آرایشی برام نخریده خودم هم حق ندارم بخرم چون مادرو پدرم میگن باید شوهر کنی بعدابروآرایش کن،بعدآماده شدم داشتم میرفتم مامانم گفت کجا گفتم تولد زهرا، گفت حق نداری تنها بری منم باید باهات بیام منم دیگه چاره ای نداشتم زشت بود نرم تولد بهترین دوستم، رفتیم اونجا همه ی دوستان خودشون اومده بودن تنها وفقط من اونجا با مامانم رفته بودم خلاصه که خیلی مسخره شدم با مامانم رفتم، این یه طرف بعد همه ی دوستام موهاشون رو درست کرده بودن آرایش کرده بودن اینقدر قشنگ شده بودن که نگو حوشبحالشون،فقط من اونروز خوشحال نبودم کلی هم اومدم خونه گریه کردم چون طبق معمول مامانم لباسی که خودش میخواست رو من پوشیدم وحتی یه رژ هم نداشتم بزنم تو مهمونی دخترونه وکادورو دادم و زودتر از همه اومدیم، خیلی خجالت کشیدم از اون روز دیگه هیچ جا نرفتم که مسخره بشم
هم مامانم هم بابام میگن حق نداری آرایش کنی لوازم آرایشی بخری حق نداری پشت لبت رو برداری ببخشید میگن هروقت شوهر کردی برو هرکاری خواستی بکن
بامهربونی به مامانم گفتم که من واقعا نمیتونم اینطوری برم بیرون اگر بزاری پشت لبم رو بردارم چون خیلی معلوم هست گفت نه واسه چی، حالا دوستم هم سن من هست مادرش آرایشگر هست کامل صورتش رو بند انداخته بعد انواع لوازم آرایشی برای تولد دوستم گرفته بود چه تولدی هم گرفته بود داخل کافه همه ی دوستای دخترش رو دعوت کرده بوداینقدر مادر دوستم مهربونه بادخترش رفیق هست خیلی دخترش رو دوست داره دخترش رو سوپرایز کرد
باخودم میگم ای کاش یه ذره مادر منم اینطوری با من مهربون بود من خیلی کمبود محبت دارم خیلی ولی اصلا درظاهر نشون نمیدم مجبورم اینطوری باشم
حتی خالم یبار بهم گفت چرا پشت لبت رو بر نداشتی خیلی معلومه زشته برات، جلوی مامانم گفت مامانمم گفت شوهر کرد بعد خالم و دخترخاله هام همه خندیدن بهم 😔دخترخاله هم هم سن من هستن ابروهاشو رو برداشتن لباس های رنگارنگ قشنگ با انتخاب و به سلیقه ی خودشون می خرن و می پوشن لوازم آرایشی هم که انواع رو دارن تو اتاقشون حالامن نمیدونم چرا مامانم اینطوری بامن رفتار میکنه خیلی ناراحتم خسته شدم از دستش
من فقط دوست دارم خودم به انتخاب خودم لباس بخرم و بپوشم بعد توی خونه آرایش کنم برای خودم موهام رو درست کنم خودم برم بیرون با دوستام برم کافه همین فقط نمیدونم از نظر شما بد هست اینکار؟؟ ببخشید خیلی طولانی شد
خواهش میکنم یه راهکار بهم بدین کمکم کنید
ممنون
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین:
@Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این
#دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"«
@ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"