مشاهدات عینی ام امروز در یک تاکسی در کرج:)
ساعت حدود ۴:۱۰ بود که از مترو تندرو در ایستگاه کرج پیاده شدم و به سمت تاکسی های مصباح حرکت کردم.
- خانوم تاکسی دربست؟
- فردیس ۱ نفر بدو بدو جا نمونیا!
همیشه ایستگاه تاکسی مترو همین قدر شلوغ است:)
سوار تاکسی شدم
عقب من و دو خانم دیگر نشسته بودیم و جلو نیز یک خانم بود. راننده حرکت کرد.
خانمی که صندلی شاگرد نشسته بود حجاب خود را برداشته بود ،شروع کرد : تهران فلان جا و فلان جا فقط شلوغ شده، مهاباد مهاباددد،کردستان....
تا کی بگیرن و ببرن؟ این گاردیای (فحش رکیک) رو از بهزیستی و پرورشگاه آوردن شبی هم دو میلیون و نیم میگیرن!
راننده سری به نشانه تاسف تکان داده میگوید : گرونیه خانوم گرونی، وضع اقتصاد داغونه!
و خانم همین طور ادامه میداد
حس میکردم که سکوتم جایز نیست!آرمان ها شهید نشده اند که ما حتی برای گفتن چند جمله اما و اگر بیاوریم و آخر سر هم....
نفسم در سینه حبس شده بود و قلبم تند تر میزد، توکل کردم و گفتم: خانم یعنی اون فردی که همه جا رو به آشوب میکشه و کوکتل مولوتف دستشه معترضه؟
- خانم جلو نشسته : تو خفه شو حرف نزن فقط ،دهنتو ببند (همراه با داد زدن)
من: آزادیتون این بود؟ هر کی نظرش متفاوته خفه شه و حرف نزنه؟اینه معنی آزادی؟
زن : آره،تو نمیفهمی ،۴۰ ساله نمیفهمی!
من : بله هر کس نظرش متفاوته نمیفهمه فقط شما میفهمین!
زن : (فحش)
راننده : خانم گرونیه! وضع بده!
من : آقا مگه من منکر وضع اقتصادی نامناسبم؟ منم یه دانشجوئم! شما اعتراض مسالمت آمیز اقتصادی بکن منم میام با شما اما نه این طوری!
راننده : خانم اخه مسالمت آمیز هم جواب نمیده
من : چرا جواب نمیده؟ اینهمه اعتراضات مسالمت آمیز دم مجلس و ... که جواب داده
زن : دهنتو ببند، حرف نزن (فحش)
من : اگر انقلاب ۵۷ موفق شد به این علت بود که مردم اهل مطالعه بودن و پی منطق و استدلال!نه آشوبی که سراسر فحش و الفاظ رکیک و طعنه و خشونته!
زن : من فامیلم زمان انقلاب بود گفت اصلا نفهمیدیم چی شد! کدوم استدلال بابا!
من: اگر فامیل شما نفهمیده پس همه نفهم بودن؟
زن : (فحش های رکیک)
یکی از خانم هایی که عقب نشسته بود خطاب به خانمی که صندلی شاگرد بود : خانم بس کن دیگه ! بسه حرف نزن! بسه فحش و بی ادبی....
زن : هر کار دلم بخواد میکنم تو پیاده شو!
خانم صندلی عقب : آقا بزن کنار پیاده میشم! کار با فحش نمیشه که!
زن تا آخر مسیر فحش های رکیک داد و بعد هم پیاده شد و بدو بدو رفت!
با بغضی در گلو و لبخندی بر لب پیاده شدم . نمیدانستم باید خوشحال باشم برای دو خانمی که کنارم متوجه اصل داستان شدند یا ناراحت باشم برای خانمی که مدام فحش به من و امثال من میداد و چشمانش گویی بسته بر واقعیات بود....
به آسمان نگاه کردم
مثل همیشه زیبا و آبی و حس هیجان و خوشحالی بابت سکوت نکردن:)
اری...
- باید سکوت رو شکست! باور کنید که خدا بنده هاشو تنها نمیزاره :)
من فکر نمیکردم زیاد حرفم تاثیر داشته باشه اما نمیتونستم بزارم خون آرمان هارو لگد مال کنند....
اما ورق برگشت؛
خانومهای صندلی عقب فهمیدند استدلالی پشت بعضی شعارهای توخالی و تحریک برای اعتراضات نیست و آزادی! چقدر معنایش برایشان متفاوت است...
خلاصه که رفیق ( لا تحزن! انالله معنا ) سنگرو خالی نکن :)
#لبیک_یا_خامنه_ای #یادشهداکمترازشهادت_نیست #پشت_انقلابمان_هستیم
@ranyaa_313