🖤•
دیشب توی هیئت و بینِ روضه
یادم افتاد وقتی یه دختر بچهٔ شاید
چهار پنج ساله بودم، ذوقِ این رو
داشتم که صبحهای محرم، برم هیئت
... آقای امام حسین؛ یا شاید بهتر
باشه بگم باباحسیـن! از بچگی خودت
بزرگمون کردی! با غمت قد کشیدیم
دل به دلت بستیـم؛ آخه دورت بگردم؛
ما یادمونه چهقدر کوچیک بودیم که
میومدیم هیئتت..!
یادمونه با ذوق پیرهن مشکی
پوشیدنامونو، هول و ولامون رو
برای رسیدن به هیئتت...
هنوز خیسیِ گونههای کودکانهمون
از غم روضههات رو یادمونه(:
طعم قیمههای نذریِعاشورات، هنوز
زیر زبونهامونه...
عشقِ تو رگ و ریشه بهمون داده!
عشق تو، آبمون داده، رشدمون داده
چطور ازت دست بکشم، وقتی کلِ
خاطراتِ بچگیم به اسم و رسمت گره
خورده...
امام حسیـن من! من یادم نیست
اولین بار، کی اومدم هیئتت، یعنی
اونقدر کوچیک بودم، که خاطرهٔ اون
اولین بار، یادم نمونه...
فقط میدونم، از تاریخ تولدم فقط
میدونم،
من اولین بار که اومدم هیئت
محرم بود...(:
- دلنوشت؛ به قلم بناتالزهرا...
#امام_حسین -
#محرم
@ranyaa_313