خاطره ای زیبا از بانوی آمر به معروف اردکانی، یاس کبود، نوروز ۱۴۰۲ 💞لاک صورتی ... 💅 آرایش ملایم، کلاه پسرونه، موهای... ظاهرش نگاهمو جلب کرد. چه تیپ قشنگی... کارمو شروع کردم. اصلا رفته بودم اونجا برا همین. مسیرمو عوض کردم و رفتم به سمتش. با یه دختر دیگه داشتن ظرفای شامشونو میشستن.ظاهرا خواهرش بود. نرسیده بهشون، نیم‌نگاهی بهمون انداختن و روشونو برگردوندن. رسیدم کنارشون... _سلاااام،خیلی خوش اومدین عزیزای دلم. اینجا کنار مقبره‌ی شهداس. شهر ما هم یه شهر مذهبیه. لطف کنید حجابتونو رعایت کنید. خوشحالم که شهر مارو انتخاب کردین و ما می‌تونیم میزبانتون باشیم. خواهرش ساکت بود که یهو سوژه برگشت؛ _ ولی ما خیلی ناراحتیم که شهرتونو برای استراحت انتخاب کردیم، من دلم می‌خواد اینجوری باشم...سلیقه‌ایه. _ عزیزم بحث سلیقه نیست. داشتن حجاب تو کشور ما یه قانونه. اینو که گفتم سریع راهمو کشیدم و رفتم؛ ولی صداش رو می‌شنیدم؛ من قانون خودمو دارم. بعد یه گشت چند دقیقه‌ای... _ ایناهاش دیدمش. بچه‌ها! تو ماشین نشسته. تازه کلاشم درآورده، عجب نفس موثری داشتمااا! کیف کردین! اینو گفتم و سه تایی زدیم زیر خنده سمت شاگرد نشسته بود و سرش به گوشیش گرم بود. از سمت راننده زدم به شیشه. یه چشمک و یه لبخند ملایم بهش تعارف کردم. شیشه رو یکم داد پایین. گفتم با ما بِه از این باش ... لبخند تلخ کوچولویی زد. گفتم باور می‌کنی منم الآن دلم می‌خواست عین تو باشم؛ راحت، موهامو وِلو کنم یه تیپ فانتزی .. ولی خب نمی‌شه که عزیزم. اگه خدایی نکرده یه مردی وقتی تو رو دید دلش نسبت به همسرش سرد بشه و... سریع حرفمو قطع کرد و با لحن تندی گفت: از نظر من مردی که اینجوری باشه به هیچ دردی نمی‌خوره. گفتم: عه پس اصول مردامون می‌شن به‌دردنخور که. دستمو جلو بردم و دستشو گرفتم و یه کوچولو فشار دادم و ادامه دادم؛ خانم خوشگل! هر کی بخواد حتی یه تار موی تو رو ببینه، باید مهریه بده. ریز خندید و گفت:نه من مهریه نمی‌خوام منم با خنده دستشو رها کردم و رفتم. سه تایی گشت می‌زدیم و چندتایی هم تذکر دادم. ولی فکرم از اون دختر جدا نمی‌شد. یه جورایی دلم خیلی براش می‌سوخت. یه چیزی تو دلم بود که نمیذاشت فکرم ازش جدا بشه. من باید هرطورشده دلشو به دست می‌آوردم.جوری که آقا راضی باشن. ولی...چجوری..؟؟ یه چیزی به ذهنم رسید... آره خوبه. _ بچه‌ها هیچ‌کدوم پول نو همراتون هست؟ آخه پولم تو ماشینه... یکی از خواهرا گفت: آره آبجی چقدر بدم؟ _ یه ده هزارم باشه خوبه، ان‌شاءالله کارمونو راه می‌ندازه.. خیر ببینی، رفتیم تو ماشین، بهت برمی‌گردونم. _ ای بابا! ثوابش مال ما.. _ خیر ببینی.. _ بچه‌ها بریم... تق تق!!! با یه خنده‌ی تلخ که بوی کلافگی می‌داد شیشه رو کشید پایین. گفتم:یه چیزی!من خیلی دوست داشتم، برا همین به این راحتیا ولت نمی‌کنم...ناقابله، یه عیدی از طرف من به تو که اینقد خوشگلی.. با کلی تعجب نگام کرد و گفت: نه، من اصلا نمی‌تونم اینو قبول کنم. _ عه، چرا؟؟ حالا می‌دونم باهاش یه بسته آدامسم نمی‌دن، ولی خب شما منو شرمنده نکن حداقل برا یادگاری نگهش دار. _نههه، این چه حرفیه! شما با کارتون دارین منو شرمنده می‌کنید. من اصلا برخورد خوبی با شما نداشتم. گفتم: عه یعنی چی؟ بچه‌ها شما رفتار بدی از ایشون دیدین؟ منکه چیز بدی ندیدم عزیزم. سرشو انداخت پایین. گفتم قبول نمی‌کنی؟؟دستم خیلی وقته بلنده. ابروهاش به هم بافته شد؛ _ آخه من خاطره خوبی از چادریا ندارم حتی یبار منو کتک زدن عزیزم...تو به بزرگیت حلالشون کن.اونا ناخواسته مسیرو اشتباه رفتن پول یه ادامسه دختر! بگیر دیگه. عیدی رو که از دستم گرفت دلم قنج رفت...آره همینو می‌خواستم. خدایا شکرت.. کلی تشکر کرد.. فدات بشم عزیزم! ارزشت خیلی بیشتر از این حرفاست خانم گلی! تو پوست خودم نمی‌گنجیدم. حالا آروم‌تر شدم. همینو می‌خواستم. _ولی بچه‌ها خیلی حیف شد؛ روسری که تو خونه کنار گذاشته بودم، یادم رفت با خودم بیارم، وگرنه بهش می‌دادم.دیگه چه میشد؛ نور علی نور یکی ازبچه‌ها گفت:اشکال نداره خواهر! تا همین‌جاشم خداروشکر. یه گروه ازخواهران روی صندلی نشسته بودن؛ _عه مجددا سلام _ یه مورد کشف حجابو موفق شدیم با خودمون نرمش کنیم تا حداقل از چادریا متنفر نباشن و... یهو یادم افتاد اصلا اینجا که غرفه حجاب داریم _ بچه‌ها قیمت روسریا چطوره؟قیمت مناسب دارن؟ یکی از بچه‌ها گفت: غرفه حجاب برای موردای کشف حجاب روسری رایگان می‌دن. از خوشحالی برق از چشام پرید.. _ جدی؟؟ چه عالی!خداخیرشون بده الهی. خانوما پنج تا روسری دخترونه بهم دادن که ببرم به سلیقه‌ی خودش انتخاب کنه. بهتر از این نمی‌شد. تو دلم کلی دعاشون کردم. خانواده‌ی سوژه که نزدیک ماشین چادر زده بودن، بروبیاهای منو زیر نظر داشتن؛ تا روسریا رو تو دستم دیدن، شروع کردن به گرفتن فیلم..چراشو دقیق نمی‌دونم، ولی چهرشون حسابی خوشحال و گل لبخند رو لباشون... 👇👇