🔺بزغاله‏‌ای را خدمت پیغمبر اكرم آوردند. ذبح كرد و فرمود: «هركس گوشت می‏‌خواهد بیاید.» فقرای مدینه به سوی خانه‏‌ی پیغمبر به راه افتادند. پیغمبر به هركدام یك‏ تكّه داد. بعد كه همه رفتند، فقط یك كتفِ آن مانده بود. یكی از زنان پیغمبر عرض كرد: «یا رسول الله! بزغاله‏‌ای به این بزرگی رفت؛ همین كتفش ماند!؟» پیغمبر فرمود: «همه‏‌اش ماند؛ فقط همین كتفش است كه می‏‌رود.» یعنی می‏‌خوریم، از بین می‏رود و تمام می‏شود؛ امّا آنچه كه دادیم می‏مانَد. این، حسابِ دودوتاچهارتاست. وقتی كار برای خدا باشد، هر قدر عقلِ انسان بیشتر و تیزتر باشد، فداكاری او بیشتر خواهد شد؛ چون می‏داند كه این همه عمر گذراندن، در دنیا تلاش كردن، عرق ریختن، فكر كردن، دویدن، پول به‏ دست آوردن و كیف و عیش كردن، از بین می‏رود. هرچه كام بیشتر باشد، ناكامی بیشتر می‏شود. همین است كه: كفّاره‏‌ی شرابخواری‌های بی‏‌حساب‏ هشیار در میانه‏‌ی مستان نشستن است‏ انسان هرچه بیشتر لذّت ببرد، آن وقت كه لذت از دست او رفت، حسرتش بیشتر است. اما آن لحظه‏‌ای كه شما علی‏‌العجاله از جانتان گذشتید؛ برای اینكه گُردانتان ممكن بود در محاصره واقع شود، بلند شدید، خواب نصف شب را زدید، دویدید، خودتان را به قرارگاه رساندید، خبر را- چون بی‏سیم هم نبود- با زبان رساندید و نیرو آمد و یك گُردان نجات پیدا كرد، آن نیم ساعت شما ماند، ماندگار شد و دیگر تمام شدنی نیست. این نیم ساعت چقدر قیمت دارد! قرن‌ها خواهد گذشت، اما از آن نیم ساعت شما، مثل الماس، چیزی كم نخواهد شد. حال اگر شما صدتا از این نیم ساعت‌ها داشته باشید، ببینید چقدر قیمت دارد! این، كار برای خداست. هیچ عاملی نمی‏‌تواند كاری را كه شما برای خدا كردید از بین ببرد. فقط یك عامل می‏‌تواند و آن خودِ شما هستید. @rasaneh_t_t ┄┅══════┅┄ @t_manzome_f_r