فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدم رفتم جنوب میگم حالا که تا اینجا اومدیم، از مرز رد شیم یه سر بریم نجف... رفتیم نجف، اولِ سوق الکبیر نجف وایسادم اونجایی که اولین بار نگاهت میخوره به گنبد گوشی رو برداشتم زنگ زدم به یکی از رفقا. گفتم اینجا به یادتم. بعدش رفتیم داخل خیلی خلوت بود توی صحن نشستیم یه کم دیدم در حرم بازه و دور ضریح هیچکس نیست ولی چون دم غروبه ، دیگه دارن میبندنش. بدو بدو خودمو رسوندم دم در. به عربی با نگهبانش صحبت کردم و راضیش کردم که بذاره بریم تو. تا راضی شد، بدو بدو رفتم سمت ضریح و خودمو پرت کردم سمتش، چشمامو بستم، تو بگو انگار که رفته باشم تو بغل مولا..... های های زدم زیر گریه... و یادمه که اون لحظات به این فکر میکردم که من دو ساله که میام نجف، درِ حرمتو میبندن و نمیتونم بیام زیر قبه‌.. یادمه اینقدر از شدت گریه ضعف کرده بودم که گفتم یا مولا همینجا اگه جونمو بگیری، من راضی‌ام... آه یا مولا.. دوش خود را سر به دامان‌ِ تو می‌دیدم به خواب کاش می‌مردم، چرا بیدار کردم خویش را ؟...