🔸 نزد من آمد و اورکت روی دوشش بود، اورکتش روی دوشش بود و جوراب پایش نبود، من نگاه کردم به او. شاید منظوری هم از نگاهم نداشتم. خندید. 🔸 من این خنده در ذهنم باقی‌مانده. گفت می‌دانم چرا نگاه کردی. از اینکه اورکت روی شانه های منست و جوراب پام نیست. گفت من داشتم نماز می‌خواندم. 🔸 با همین حال گفتم شما کارم داری. آمدم جورابم را پایم کنم، اورکتم را تنم کنم، به خودم گفتم حسین، پسر غلامحسین، تو پیش خدا این‌طور رفتی پیش فلانی این‌گونه می‌روی. https://eitaa.com/joinchat/1324875833C4c9d5a8ec0