📙
#قصه_رفاقت
یک روز صبح جمعه در اردوگاه بودیم
جعفر آمد کنارم و گفت: آقا حمید حال
داری یه سر بريم شهر؟ گفتم آره حتما.
مرخصی گرفتیم و رفتیم میدان راه آهن
دزفول، یک راست رفتیم مغازه عکاسی،
یک حلقه فیلم عکاسی سی و شش تایی
خرید و آمدیم بیرون. با تعجب نگاهی به
او انداختم و گفتم جعفر تو واسه همین
فیلم ها مارو کشوندی اینجا من که فیلم
داشتم خودم بهت میدادم! جعفر گفت:
نه حمید جون من می خواستم که برای
خودم فیلم بخرم. در پادگان فیلم را داد
به من و گیر داد، تا از او با دوستانش
عکس بگیرم وقت غروب شد، فیلم را
از دوربین درآوردم و به او دادم. اما از
گرفتن آن امتناع کرد و گفت: حمید جان
این عکسها به درد من نمی خوره، باشه
پهلوی خودت بعدا به دردت میخوره!
🔸خاطرات حمیدداودآبادی از
#شهید_جعفر_علی_گروسی
(برگرفته از کتاب " نامزد خوشگل من")
✅کانال رسم رفاقت
🔰
eitaa.com/Rasmerefaghat