تدبیر امام نبود اوضاع کشور ما بدتر از سوریه می‌شد یک هفته به‌ طول انجامید تا سند اصلاح شود. آن سه اقدام راهبردی مورد تذکر سید حسن را کنار گذاشتیم و فقط در حوزه امنیتی و نظامی برنامه را تهیه کردیم. دوباره طی جلسه‌ای سند راهبردی اصلاح‌ شده را خدمت ایشان بردیم. ایشان هم بعد از چندین ساعت بحث و بررسی موافقت خود را با این طرح اعلام کردند و گفتند: دولتمردان سوریه درک اهمیت این نقشه راه را ندارند، الآن هم که به شدت درگیر این بحران شده‌اند. اگر شما همه سند با اقدامات موجود در آن را یکجا به آنها بدهید، آنها هم آن را بایگانی می‌کنند. بهتر است در چند مرحله و در هر مرحله بخشی از این اقدام‌ها را در اختیارشان بگذارید. در سوریه، چون همه ارتش از پادگان‌ها بیرون آمده و در شهرها درگیر بودند، سربازان اهل تسنن مانده در پادگان هم، پادگان را رها کرده و رفته بودند. البته نه اینکه به مسلحین وصل شوند، رفته بودند در روستاها و شهرهای خودشان. چون احساس می‌کردند در این درگیری‌ها بی‌خودی کشته می‌شوند. ارتش هم هرچه توان داشت وارد صحنه کرده بود و به نیروی کمکی نیاز داشت. مثل کشور ما هم نبود که پلیس داشته باشد، سپاه داشته باشد، بسیج داشته باشد. وجود این یگان‌ها نشان از تدبیر حضرت امام خمینی(ره) دارد که بعد از پیروزی انقلاب علی‌رغم وجود کمیته انقلاب اسلامی، ارتش، ژاندارمری و شهربانی، بلافاصله دستور تشکیل سپاه پاسداران و بعد از یکی، دو ماه هم دستور تشکیل بسیج مستضعفین را می‌دهند و می‌گویند: «کشوری که سی‌وشش میلیون جمعیت و بیست میلیون جوان دارد، باید برای دفاع کردن بیست میلیون تفنگ به دست داشته باشد.» اگر حضرت امام این تدبیر را نکرده بودند، وضعیت ایران در اوایل انقلاب به‌مراتب وخیم‌تر از موقع اوج بحران سوریه بود. زمانی که این آشفتگی را در ارتش سوریه مشاهده کردیم، یکی از اقدام‌های راهبردی ما مشارکت دادن مردم برای کمک به ارتش، جهت عبور از بحران بود. مسئولان سوری پرسیدند که معنی این اقدام چیست؟ گفتیم: یعنی تشکیل بسیج مردمی و برایشان توضیح دادیم. آنها هم با سه دلیل با این اقدام مخالفت کردند. اول گفتند: ما ارتش خودمان را نمی‌توانیم پشتیبانی کنیم، شما می‌خواهید یک ارتش دیگر برای ما درست کنید؟ نه، ما با این طرح مخالفیم. دوم، شما می‌خواهید به جوانان اهل سنت اسلحه بدهید؟ این‌که برای ما خطر دارد! اینها می‌آیند با ما می‌جنگند. به مردم که نمی‌شود اعتماد کرد. سوم، اینکه مردم غلط کرده‌اند می‌خواهند تشکیل ارتش بدهند، آنان باید جوانانشان را جهت سربازی در اختیار ما قرار دهند. کلاً با این اشکال‌های اساسی‌ای که گرفتند با طرح مخالفت کردند. با خود آقای بشار صحبت کردیم و قرار شد ما جوانان را آموزش دهیم و هر موقع که نیاز شد ارتش از اینها استفاده کند، اینها آماده باشند. چون ارتش سوریه دیگر توان آموزش نداشت و همه نیروهایش درگیر جنگ شده بودند. ما آمدیم در استان‌هایی مثل دمشق، لاذقیه، طرطوس و یک بخشی از استان حمص که هنوز دست نظام سوریه بود، جوانان را جذب کردیم. جوانان سوری برای سربازی نمی‌آمدند، اما برای این کاری که ما قصد انجامش را داشتیم می‌آمدند. ما هم کار آموزش را شروع کردیم. هر هفته حدود ششصد نفر از این جوانان جذب می‌شدند و کار آموزش آنها شروع می‌شد. دوره آموزشی آنها هم دوازده روزه بود. یعنی اولین روزی که وارد پادگان می‌شدند تا آخرین روزی که از آنجا خارج می‌شدند، دوازده روز بیشتر طول نمی‌کشید. یک جوانی که می‌خواهد کار با اسلحه را یاد بگیرد، باید سه ماه آموزش ببیند. تازه به این مرحله رزم مقدماتی می‌گویند. بعد از آن هم آموزش تکمیلی و مراحل بعدی. ولی چون سوریه در بحران قرار داشت، ما سه ماه آموزش و جزوه‌های آن را فشرده و به دوازده روز رزم مقدماتی تبدیل کردیم. در این دوره آموزش‌های عمومی و تخصصی‌ای که نیاز نبود را کنار گذاشتیم. برای این جوانان تازه‌کار آموزش امداد، تخریب و آموزش سلاح‌هایی را که فعلاً نیاز نبود، تعلیق کردیم. طبق سازماندهی‌‌ که انجام می‌دادیم، جوانان را به گروه‌های مختلف تقسیم می‌کردیم. گروهی به‌ عنوان تک‌تیرانداز که فقط همین آموزش را می‌دیدند. گروهی آر.پی.جی‌زن که آنها نیز فقط کار با آر.پی.جی را می‌آموختند. عده‌ای برای کار با خمپاره شصت انتخاب می‌شدندکه این عده نیز تنها کار با خمپاره شصت و شلیک و گرابندی با آن را آموزش می‌دیدند. همین‌طور گروه‌های دیگر و آموزش‌ تسلیحات دیگر. با این اقدام تعداد روزهای آموزش به علت تخصصی شدن آن به یک نوع از تسلیحات، کاهش می‌یافت.