از کودکی همیشه فکر میکردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است. نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم: روانپزشک گفت: فقط یک سال هفتهای سه روز جلسه ای 50 دلار بده و بیا تا درمانت کنم. شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم. پرسید، چرا نیومدی؟ گفتم، خُوب، جلسهای پنجاه دلار، برای یک سال خیلی زیاد بود.
یه نجّار منو مجانی معالجه کرد. و حالا خوشحالم که اون پول رو پسانداز کردم و یه ماشين نو خریدم. پزشک با تعجّب گفت، عجب! میتونم بپرسم اون نجّاره چطور تو را معالجه کرد؟ گفتم: به من گفت اگه پایههای تختخواب را ببُرم؛ دیگه هیچکس نمیتونه زیر تختت قایم بشه!
برای هر تصمیم گیری و كاري شتاب نکنیم و به راه حل های مختلفی بیندیشیم ...