🏴 آه از آن ساعتی/ که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب /صورت خود روی خاک
تنت به سوز و گداز / تو گرم راز و نیاز
سوی خیام حرم / دو چشم تو مانده باز
آمده از خیمه گه / خواهر غمدیده ات
دید که شمر از جفا/نشسته بر سینه ات
گفت بده مهلتی / تا برسم بر سرش
برادرم تشنه است / مبرسر ازپیکرش
آه از آن ساعتی / که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب/ صورت خود روی خاک
تنت به سوز و گداز / تو گرم راز و نیاز
سوی خیام حرم / دو چشم تو مانده باز
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅