حاج قاسم یک یادداشت هم برای کتاب «شبی که مهتاب گم شد» نوشته بودند و در آن به شهادت حاج مراد اشاره کرده بودند. ایشان نوشته بودند: بسمه‌تعالی عزیز برادرم؛ علی عزیز؛ همه شهدا و حقایق آن دوران را در چهره‌ تو دیدم. یکبار همه خاطراتم را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زده‌ای که صدها نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع میکنم و رویم نمیشود در تشییع آنها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را -مراد و حیدر را- از دست دادم، اما خودم نمیروم و نمی‌میرم، در حالیکه در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز له‌له میزنم و به درد «چه کنم» دچار شده‌ام. امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به زخم‌هایم پاشاندی. تنهای تنهایم. عکست را بروی جلد بوسیدم ای شهید آماده رفتن و دوست ندیده‌ام که بهترین دوستت را در کنارم از دست دادی. امیدوارم سربلند و زنده باشی تا مردم ایران در زمین همانند دب اکبر در آسمان نشانی خدا را از تو بگیرند و به تماشایت بنشینند. برادر جامانده‌ات قاسم سلیمانی 💐شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات