«همیشه یادم باش»
هر کس پیشت می آمد از تو تبرکی میگرفت. انگشتر و چفیه،حتی چند خط نصیحت که با آن دست مجروحت مینوشتی.
اما من آن روز بر خلاف بقیه انگشترم را کف دستت گذاشتم و گفتم:
حاجی همیشه یادم باش.
حسین وارد اتاق شد و گفت:آقای اصلانی اومده و اصرار داره حتما شما رو ببینه.
با اینکه دوست نداشتم اصلا از کنارت تکون بخورم، اما نمیخواستم مزاحمت باشم.
گفتم: اشکال نداره.
یه دفعه دیگه نهار میام پیشت.
بغلم کردی و بعد از کلی عذرخواهی گفتی: آقای پور جعفری، مهدی بدون نهار نره.
باز هم نگاهت کردم و از اتاقت بیرون آمدم. غافل از اینکه این آخرین دیدارمان است. انگشترم پیش تو ماند.
کاش حالا که شهید شده ای یادم بیفتی...
نقل از :
رزمنده جانباز داوود جعفری(مهدی) سردار سلیمانی از دریچه خاطرات
💐شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات