🔸اثر دعای پدر و مادر 🟣 پیکی به محضر خواجه نظام الملک وارد شد و نامه‌ای تقدیم نمود. خواجه با خواندن نامه چنان گریست که حاضران در مجلس ناراحت شدند. در نامه نوشته بود: خیل اسبان شما در فلان ولایت، مشغول چِرا بوده که پرندگان بزرگی مثل عقاب بر آنان حمله کرده‌اند و اسب‌ها وحشت‌زده دویده‌اند و ناگاه بعضی‌شان به دره‌ای سقوط کرده‌اند و بیست اسب کشته شده‌اند. 🔹گفتند: عمرخواجه دراز باد! مال دنیاست که کم و زیاد می شود. خودتان را اذیت نکنید! 🔶 خواجه نظام الملک، وزیر اعظم سلاجقه، اشک هایش را پاک کرد و پاسخ داد: از بابت تلف شدن مال و ثروت گریه نکردم! به یاد ایام جوانی ام افتادم که از شهرم توس قصد حرکت به نیشابور برای جستن کار و شغل داشتم. پدرم هرچه کرد نتوانست اسبی برایم بخرد. اُستُری فراهم کرد و خجالت بسیار داشت. من هم شرمگین بودم که مرکبی حقیر داشتم و با آن رفتن به درگاه امیران موجب خجالت بود. پدر و مادرم در درگاه ایستادند. شرمگین، بدرقه ام کردند و دست‌ها را بالا بردند و دعا کردند: خدایا! به این فرزند ما برکت بده، از خزانه غیبت به او ببخش ...! 🟢 امروز چهل سال از آن وقت گذشته. ثروت و املاک من به لطف الهی چنان فراوان شده که الان نمی دانم این خیل اسب‌ها کجا هستند و تلف شدن بیست راس از آن‌ها ابداً خللی به دستگاه زندگی ام نیست، که صدها برابر آن را دارا شده ام و همه این‌ها به برکت دعای والدینم و توجه الهی است! noktehaiedelneshin