🔻ماجرای روزه داری شهید همت در پادگان دوران طاغوت 🔻 محمدابراهیم از اینکه شرایط روزه داری در پادگان مهیا نبود ناراحت بود. ◇ سرباز بود و مسئول آشپزخانه. ماه رمضـان آمده بود و او هم بی سـرو صـدا گفتـه بود: «هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری اش بامن.» ◇ ولی يك هفته نشده، خبر به گوش سرلشكر ناجی رسيد. او هم سرِضـرب، خـودش رو رسـانده بود. ◇ دستور داد همه‌ سربازها به خط شوند و بعد يكی يک ليـوان آب به خـوردشان داده بـود كـه: « سـربازهـا را چـه بـه روزه گـرفتن! » 🔻 حـالا ابراهيـم، بعد از بيست و چهـار سـاعت بازداشت؛ برگشته بود آشپزخانه. 🔻 او هم با چند نفر ديگه، كف آشپـزخونه رو تميز شستند و با روغـن، موزاييك‌ها را حسابی برق انداختند و بعد منتظر شدند و خداخدا كردند سرلشكر ناجی یه سر بیاد آشپـزخـونه. 🔻 اتفاقـاً نـاجی اومـد و جلـوی درگـاه ايستاد؛ نگـاه مشكوكی به اطـراف كرد و وارد شد. ولی اوليـن قدم را كه گذاشت داخـل؛ تا تـه آشپزخونه چنان روزمین سُرخورد كه مستقیم كارش به بيمارستان كشيد. 🔻 پـای سـرلشـكر شكـسته بـود و می بايـست چنـد صبـاحی تـوی بيمارستـان می مـاند. 🔻 بچـه‌هـا هـم بـا خيـال راحـت تا آخـر مـاه رمضـان روزه گـرفتند. 📚 يادگاران ۲ «شهيد همت» بقلم مريم برادران/ نشر روایت فتح