مجموعه داستان های فقط برای خدا ! داستان های سردار دلها با هم رفتیم به محل تولدش . همه جا را نشان داد و گفت:اگر روزی آقا به من اجازه بدهند از شغلم کناره بگیرم ، حتما به روستا بر می گردم و دوباره کار پدر را انجام می دهم . پدرم کشاورز بود ؛ تمام این بوته ها را با دست خودش کاشت . دوست دارم برگردم و یک کار درآمدزا از همین بیابان که کسی برای آن ارزشی قائل نیست ، برای جوان های روستا مهیا کنم .