💥همسرش را جواب کرده بودند،
همه، حتی حاذقترین پزشکها.
باید برمیگشتند اصفهان.
قصدش را فقط با یک آشنا در میان گذاشت.
مخفیانه عازم جمکران شد.
قامت بست برای نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها.
ذکرهای سجده را میگفت و اشک میریخت:
پانصد و ده مرتبه یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی!
بانوی دو عالم را قسم داد به همسر و فرزندان مطهرش.
ملتمسانه گفت:
طاقت ندارم خانم! مرگ همسر و یتیمی کودکانم را.
بعد از نماز، متوسل شد به صاحب مسجد جمکران.
عهد بست که بستنشین باشد،
تا شفای کامل همسرش.
نه آبی بنوشد و نه غذایی بخورد.
شبی را همانجا ماند.
صبح فردا، همان آشنای باخبر کنارش بود؛
با خبری خوش، با مژده ی شفا.
همسرش خواب دیده بود،
خواب چند بانوی گرامی.
فرموده بودند:
شفایت را گرفتهایم!
رؤیای زن حقیقت داشت.
با پای خودش آمده بود جمکران،
بیمار جواب کردهی دیروز، آمده بود برای عرض تشکر، از حضرت زهرا و حضرت صاحب الزمان (سلام الله علیهما).
📚خاطرات زهرایی، ص139.
#الگوی_زهرایی
#پلیس_مجاهد
@atashbekhtyar