🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
📕✏عهد-کمیل
💠قسمت-یازدهم
🥀بعد حدود ۱۳ ساعت رسیدیم به مشهد در ترمینال که پیاده شدیم یکی از رانندههایی که همیشه جلوی مسافرها را برای معرفی هتل میگیرند آمد جلو و گفت آقا هتل میخواید کمیل گفت آره اما باید حتماً جاشو ببینم...
🥀با او رفتیم و هتل رو دیدیم هتل خوبی بود رفتیم و همان جا مستقر شدیم وسایلمان را گذاشتیم کمیل گفت اول بریم زیارت رفتیم حرم، حرم امام رضا نسبت به آخرین باری که رفته بودم وسیع شده بود خیلی فرق کرده بود توی قسمت خانوادگی بودیم من قرار بود بروم قسمت زنانه کمیل گفت مریم تو از این طرف برو من هم از این طرف بعد که زیارتت تمام شد بیا همین جا همدیگرو میبینیم رفتم و زیارتم را انجام دادم و هنگام برگشت راه را گم کردم حالا هرچه میگردم جایی را که کمیل نشانم داده بود و خانوادهها مینشستند پیدا نمیکردم ترسیدم و زدم زیر گریه، سنم کم بود...
هرچه به تلفن همراهم نگاه میکردم میدیدم گوشی آنتن نمیدهد با چشمهای اشک آلودم به اطراف نگاه میکردم تا کمیل را پیدا کنم همین که کمیل آمد گفتم تو کجا بودی؟
من هرچی دنبالت گشتم پیدات نکردم خیلی گریه کردم ،کمیل خندهاش گرفته گفت حالا چرا گریه میکنی بیا بریم از اون خادم میپرسیم از کدوم طرف باید بری کنار ضریح و برگردی بعد از زیارت رفتیم و دوری در مشهد زدیم
🥀 در یکی از پاساژها کمیل روی پله برقی کلی شوخی کرد و مرا خنداند قیافهاش را عجیب و غریب میکرد و شکلک در میآورد ،منم هم شروع کردم از او فیلم گرفتن و همینطور صدای من در فیلم هست که چقدر میخندیم ...
🥀از صبح روز بعد دیگر با هم راه میافتادیم و میرفتیم بازار کمیل گفت هرچی دیدی و دلت خواست بخر نمیخوام مراعات کنی دلم میخواد تو این سفر بهترین خاطرات تو ذهنت بمونه نمیخوام اگه یه روزی
#شهید شدم بگی دلم فلان چیزو میخواست و با کمیل بودم و نشد بخرم یا انجام بدم هرچی دوست داری بخر...
&ادامه دارد...
#جان-فدا❤
💠:
http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------