🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
📕✏عهد-کمیل
💠قسمت_دوازدهم
🥀کمیل وقتی میخواست صدایم کند میگفت: "عزیز" یا "مریم جان "یا "مریم" و در پیامکهایی که میداد صمیمیتر صحبت میکرد و "گلم" یا "عزیزم "به کار میبرد...
من هم اسم او را در تلفن همراهم "کمیل جان" ثبت کرده بودم، او را "کمیل" صدا میزدم یا "کمیل جان"
🥀ماموریتهای کمیل زیاد شده بود یک بار رفته بودند بندرعباس و وقتی برگشته بود آفتاب گرم بندر بدجوری صورتش را سوزانده بود میگفت مریم تازه من با چفیه کل صورتمو پوشوندم فقط چشمها مشخص بود اینطوری شدم گفتم واسه چی گفت حداقل سیاه نشم من هم به شوخی گفتم اونی که میخواست تو رو قبول کنه قبول کرده وقتی اینطور شوخی میکردم و حرف میزدم خوشش میآمد...
🥀هر ماموریت که میرفت برایم سوغاتی میآورد و من چقدر دلخوش بودم به سوغاتیهایش شامپو، روسری ،شانه از اینطور سوغاتیهایی که به درد خانمها میخورد اما این بار که از بندرعباس برگشته بود، از همین نوع وسایل را کادو پیچ کرده بود کاغذ کادویش شکلکهای کارتونی دایناسور، شترمرغ و چند حیوان دیگر بود تا کاغذ کادو رو دیدم زدم زیر خنده و گفتم کمیل حداقل وسایلاتو یک کاغذ کادوی میذاشتی که عکس قلب داشته باشه...
🥀 هنوز هم هر کدام از آن کاغذ کادوها و وسایلش را دارم میدانستم که از اینطور حرف زدنم خوشش میآید و میخندد دیدم زد زیر خنده و گفت مریم به خدا بد موقعی بود دیگه عجله داشتیم برای اومدن کاغذ کادو پیدا نکردم هرچی دم دستم پیدا کردم پیچیدم و برات آوردم وقتی کادو را باز کردم دیدم دو تا روسری لبنانی برایم خریده شامپو، شانه و یک کاغذ که هنوز آن را دارم که رویش یک بیت شعر نوشته بود...
( خواستم زیبا گلی را زینت خاطر کنم ، دیدم اندر خاطرم جز تو گلی زیبا نبود)
بالای کاغذ هم نوشته بود مریم جان❤
&ادامه دارد...
#جان-فدا❤
💠:
http://eitaa.com/raviannoorshohada
--------‐‐-------------------------------------------------