🚩 یافاطمه الزهرا سلام الله علیها🚩
خاکهای نرم کوشک _ ۶۶
شهید عبدالحسین برونسی
تالیف : سعید عاکف
ارتفاع نارنجکی
راوی : حمید خلخالی
بنام خدا
شب عملیات را هیچ وقت فراموش نمیکنم. هیبت منطقه و صعب العبور بودن مسیر، تعدادی از بچه ها را به اصطلاح، گرفته بود. کار به نظر بچه ها خیلی مشکل و آنها نگران بودند. عبدالحسین برایشان حرف زد. آرامش و اطمینان تا حدودی حاصل شد.
گروه عبدالحسین اولین گروهی بود که به خط دشمن زد. پشت بندش بقیه گروه ها وارد عمل شدند. با همان حمله اول، دشمن شکست.
بعد از عملیات پاکسازی سریع شروع شد. عبدالحسین در جزئی ترین کارها همپای بچه ها بود. سنگر ها را سرکشی می کرد. اسرا را به عقب می فرستاد. در جمع کردن اجساد کمک میکرد. با روحیه و با نشاط، کار می کرد و با بچه ها دائم حرف میزد و روحیه میداد. حال و هوای عجیبی داشت. روحیه او بعد از عملیات نسبت به قبل از عملیات کمتر نبود، بلکه بهتر هم می شد. این خصوصیتش را به تمام بچه های تیپ سرایت داده بود. بعد از خستگی عملیات معمولاً درخواست نیروی تازه نفس نمی کرد. بچه ها وقتی منطقه را تصرف می کردند تازه برای یک نبرد سختتر، و برای جواب دادن به پاتک های سنگین دشمن آماده می شدند.
در همان عملیات بعد از اینکه نیروها مستقر شدند، به فاصله کمی، دشمن از جناح دیگری پاتک زد. پاتکی سنگین و تمام عیار. بچه هایی که در آن جناح بودند تعدادشان بسیار اندک بود. شرایط طوری بود که نمیشد از جناح های دیگر کمک به آنها برسد.
لاکن بچه ها دفاع جانانه ای کردند. با همان تعداد کم، ظرف مدت کوتاهی، کار به جای باریک کشید. بچه ها با نارنجک جلوی دشمن را میگرفتند. بخاطر همین آن ارتفاع را بچه ها خودشان "ارتفاع نارنجکی" نام نهادند. حتی کار به جنگ تن به تن هم رسید ولی دشمن نتوانست نفوذ کند. در شنودی که از بیسیم هایشان داشتیم، فهمیدیم که دشمن قصد عقب نشینی دارد. فکر میکردند نیروهای زیادی از ما، روی آن ارتفاع مستقر شده. در حالیکه این درست وقتی بود که بالای آن ارتفاع فقط دو نفر از بچه ها سالم مانده بودند و بقیه شهید یا مجروح بودند. همان دو نفر طوری آتش می ریختند که دشمن فکر میکرد با نیروهای زیادی طرف است. وقتی می خواستند عقبنشینی کنند، توی بی سیم می شنیدیم که فرمانده شان می گفت: اگر عقب بیایید همه شما را تیرباران میکنم!.
بیچاره ها از این طرف فریاد می زدند ما تلفات مان زیاد بوده، دیگر نمی توانیم مقاومت کنیم.
ما اینها را به بچه های روی ارتفاع از طریق بیسیم خبر دادیم. همین باعث میشد بیشتر از قبل مقاومت کنند.
به قول عبدالحسین خواست خدا بود که اون ارتفاع حفظ شد. آخر کار هم باز او همتی کرد و یک گردان نیروی کمکی فرستاد برای آن ارتفاع. البته فرمانده گردان در بین راه شهید شد ولی نیرو ها خودشان را به ارتفاع رساندند.
ساعتی بعد از آن، ارتفاع هم تثبیت شد.
ادامه دارد...
صلوات