حضرت آیةالله مرعشی نجفی (رحمه الله) فرموده است: زمانی که در نجف بودیم روزی هنگام ظهر، مادرم به من گفت: برو پدرت را صدا بزن تا برای صرف نهار بیاید. من به طبقه بالا رفتم و دیدم پدرم در حال مطالعه خوابیده است، نمی‌دانستم چه کنم؟ از طرفی باید امر مادر را اطاعت می‌کردم و از طرفی می‌ترسیدم با بیدار کردن پدر، باعث رنجش خاطر او گردم. خم شدم و لب هایم را کف پای پدر گذاشتم و چندین بوسه زدم، تا این که در اثر قلقلک پا، پدرم از خواب بیدار شد و دید من هستم. وقتی این ادب و احترام را از من دید، گفت: شهاب الدین! تو هستی؟ عرض کردم: بلی آقا! دو دستش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: پسرم! خداوند عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمان اهل بیت علیهم‌السّلام قرار دهد و من هرچه دارم از برکت همان دعای پدرم است که در حق من نمود و به مرحله اجابت رسید...✨