(هر روز یک داستان از زندگی پیامبران علیهالسلام از ادم تا خاتم)
#قصه_صد_و_سی_و_یکم
در این هنگام موسی طعم پیروزی و بوی مراد را احساس کرد و گفت؛ این پیشامد همان بوده
است که طالب آن بودیم، آماده شو تا به همان مکانی که ماهی را از دست دادیم برگردیم که
ما به هدف خود نزدیک هستیم. موسی و یوشع از راهی که آمدند، باز گشتند. و در بازگشت برای رسیدن به مقصود از جای پای خویش مسیر حرکت خود را بدست آوردند.
چون آنها به محل گم شدن ماهی رسیدند، پیرمردی لاغر اندام با چشمانی گود افتاده را دیدند
که آثار رسالت در جبینش نمودار است و صورت او حکایت از بزرگواری و تقوی دارد، لباس خود را
به خویش پیچیده، یک طرف آن را زیر پا و طرف دیگر را زیر سر گذاشته و دراز کشیده است.
موسی به پیرمرد سلام کرد. پیرمرد روی صورت خود را باز کرد و گفت؛ آیا در سرزمین من اثری از
صلح و سلام وجود دارد؟! شما کیستی؟
موسی؛ من موسی هستم.
پیرمرد؛ موسی! پیغمبر بنی اسرائیل؟
موسی؛ بلی، پیغمبر بنی اسرائیل. ولی چه کسی این موضوع را به شما اطلاع داده است؟
پیرمرد؛ آنکس که تو را نزد من فرستاده است.
موسی دریافت که این پیرمرد، همان گمشده و مراد اوست. پس در گفتار و کردار خود شرایط
ادب و تواضع را منظور داشت و گفت؛ «ای بنده صالح خدا، آیا به مردی که در راه دیدار تو رنج و
سختی دیده است، اجازه می دهی تا از نور علم و چراغ هدایت تو بهره مند شود و خود را پیرو
و مجری امر و نهی شما گرداند؟
(داستان موسی و خضر از سوره کهف، آیات؛ 60 تا 82 اقتباس شده است. در این آیات
نام خضر نیامده است بلکه از او به عنوان بنده ای از بندگان خدا یاد شده است)
🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد!
@raz_quran
•┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•