🌱موتور برادرش را برداشت تا رأی بدهد.سر صبحی که به مسجد رسید،خلوت بود.مسؤول پایگاه او را شناخت.از جایش بلند شد و کلی عزت و احترام گذاشت.بقیه عوامل اجرایی رأیگیری هم بلند شدند.آقا مهدی ناراحت شد و گفت:کارتان را انجام دهید.وقتی رأی را به صندوق انداخت،سه نفر از مأموران او را بدرقه کردند و دم در گفتند:آقای زینالدین وسیله دارید؟به موتور گازی کنار خیابان اشاره کرد و گفت:وسیلهام کجا بود؟این موتور برای برادرم است.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
@khorshidenohom| 🍃خورشید نُهم
@razedelbashohada|🌷 راز دل با شهدا