شهید کاظم عاملو همرزمش نحوه شهادتش را اين گونه بيان مي كند: صداي انفجار، بچه‌ها را به آن طرف كشاند. چادر آتش گرفته بود. رفتيم كمك. دو نفر با جراحت زياد به شهادت رسيده بودند. آن طرف‌تر كاظم دراز كشيده بود. با خودم گفتم: «توي اين گير و دار چه وقت خوابيدنه؟» جلوتر كه رفتم متوجه شدم، تركش خمپاره پشت سرش را برده است. برادر شهيد بيان مي كند: خبر شهادتش را كه شنيدم، برايم غيرمنتظره نبود. چند ماهي رفتار و گفتارش به كلي تغيير كرده بود و بيشتر توي خودش بود. مي‌رفت توي اتاق، در را مي‌بست. نوحه مي‌خواند و سينه مي‌زد. گاهي هم صدايش را ضبط مي‌كرد. اين آخرها حرف‌هايش همه درست از كار در مي‌آمد. در خاطره اي از دوست شهيد آمده است: صورتش خيس شده بود. صداي گريه‌اش حسينيه را پر کرده بود. هميشه ديرتر از همه‌ بچه‌ها از حسينيه بيرون مي‌آمد. مي‌دانستيم قنوت و سجده‌هاي طولاني دارد، اما اين بار فرق مي‌کرد. انگار در حال و هواي ديگري بود و هيچ کدام از ما را نمي‌ديد. در مسير هم که بايد پياده تا منطقه‌ گردش مي‌رفتيم، ذکر مي‌گفت و گريه مي‌کرد. نزديکي‌هاي خط مستقر شديم. خمپاره‌اي نزديک سنگر ما به زمين خورد. ترکشش پايم را زخمي کرد. پس از چند روز، روي تخت بيمارستان فهميدم همان خمپاره کاظم را از جمعمان برده است. 🌻|↫‌ 🇮🇷کانال راز دل با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3876848122Ca4e3262d58