هدایت شده از سهیل سلیمی
💚 در مسیر بهشت 💛 قسمت سوم 💢 خانه آقا سید عراقی یه ایرانی رو واسطه کرده بود که براش تعدادی مهمان از زوار امام حسین ع پیدا کنه، خودش اصلا فارسی بلد نبود، خیلی سعی می کرد کلمات عربی رو با لحنی مهربانانه و اشارت گونه بیان کنه، همون یه ذره عربی که در دوره دبیرستان یاد گرفته بودم کمک کرد تا چند تا جمله مفهومی بینمون رد و بدل بشه، تشکر کردم و گفتم خیلی خسته ایم و اگر بخواد منتظر تعداد بیشتری مسافر بشه، ما بریم یه موکبی، جون واستادن نداریم، یهو دست کرد تو جیبش و سویچ ماشینشو داد، با اشاره فهموند که بشینید تو ماشین و کولر بگیرید، دیگه بهونه ای نداشتم، رفتیم نشستیم تو ماشین. چند دقیقه بعد راه افتادیم، تو ماشین به همسرش زنگ زد و گفت تونسته چهارده تا مهمان زن و هشتا آقا رو هماهنگ کنه، خودش برای همه تاکسی گرفته بود، مارو هم با ماشین خودش می برد، تلفن روی حالت بلندگو بود همسرش با یک لحن خیلی مهربان می‌گفت؛ خیلی کمه عزیزم، خیلی کمه. واقعاً این روحیه خانواده آقا سید بی‌نظیر بود، گفتم کاش نمیگفتم عجله کنه، شاید میتونست چندتا مهمان بیشتر بگیره. به هر حال رفتیم، واقعا از جونو دل زحمت کشیدن و حسابی خستگی مون دررفت، فقط دعای خیر میتونم براش داشته باشم، راستی اون پسر کوچولو ی توی عکس محمد علیِ، ماشالله خودش یه تنه یه هیئت رو را می انداخت. 💢 خوشا راهی که پایانش تو باشی! Join 🆔 @SOHEILSALIMI