هیئت رزمندگان اسلام بخش دلوار
#صحنه‌ی‌سوم خبر به دربار یزید لعنت‌الله رسید یزید گفت: بروید به همسرم بگویید #کاروان‌اسرا دارند می
(لحظه‌ی‌وصال) عبدالله میفرماد: لحظه‌های آخر بی‌بی فرمودند: عبدالله بسترم رو جلوی بذار دیدم چیزی رو در آغوش دارد میبوسد گریه می‌کند... . 💔 . -لحظه‌‌ی‌وصال چشمانش را گشود و برای آخرین بار به دورترین نقطه خیره شد. در این مدت حتی یک لحظه چهره از نظرش دور نمانده بود. آتش اشتیاق بیش از پیش شعله کشید و یاد برادر تمام وجودش را پُرکرده بود. نزدیک بود. دوباره زده و ، چشمانش را به دریایی از غم مبدل ساخت. عمه‌جان‌زینب‌-س پلک‌ها را روی هم گذاشت و زیر لب گفت: و به پیوست. ــــــــــــــــــــــ در‌سينه‌ام‌جز‌مِهرِ -س جانخواهد شد بختش بلند هرکه گرفتارِ زَینب-س‌است