📚
یکی از آن شبهایی که تا دیروقت با دکتر کار میکردیم، در یک محاسبه کارمان گیر کرد. چند ساعتی طول کشید و گره باز نشد. طوری شده بود که کاری از دکتر شهریاری با آن همه تسلطی که در محاسبه داشت بر نمیآمد. در یک لحظه دکتر دست از کار کشید رو کرد به من و گفت: «بریم دو رکعت نماز بخونیم».
به نماز خانه رفتیم، شروع کردن به خواندن من هم نماز خواندم. نماز که تمام شد سکوتی نمازخانه را پر کرده بود. در همان سکوت یک آن دکتر رو به من کرد و گفت: «پیدا کردم!». متعجب مانده بودم همان طور شفاهی روش محاسبه را برایم توضیح داد.
🌲
#شهید_شهریاری