خیلی سالِ پیش
یه همچین شبی
تو یه کوچهای
پشتِ یه درِ سوختهای
مولا کنجِ خونه سجاده پهن کرده
کنارِ بسترِ زهراش..
یه نگاه به آسمون
یه نگاه به جگر گوشهش که
گاهی از درد پهلو به پهلو میشه..
ولی هنوز نفس میکشه..
هنوزعطرِ نفساش پیچیده تو خونهی علی..
هنوزم گل داره باغچهی خونهی علی..
هنوزم نور داره چراغِ خونهی علی..
داره دعا میکنه..
امید هست و طاقتِ فراق نیست..
خیلی سال پیش یه همچین شبی
تو تاریکیِ شب یه عاشق داره برای
آخرین بار به معشوقش نگاه میکنه..
یه پهلوون داره واسه قوتِ زانوهاش اشک میریزه..
داره واسه موندنش..
واسه خوب شدنش دعا میکنه..
خیلی سال پیش، یه همچین شبی
تو یه کوچهای؛ پشتِ یه درِ سوختهای..
#تاابدبسوزهدنیا..