هدایت شده از  تبادلات کاکتوس🍃
بی اختیار با شنیدن اسمم از زبونش زدم زیر گریه و دوباره صداش کردم: -سامیار.. صدای بلند و با عجله ی کشیده شدن پایه ی صندلی روی زمین تو گوشی پیچید و بعد دوباره صدای سامیار: -چی شده؟..بهت میگم چیشده..گریه نکن حرف بزن... با ترس به در نگاه کردم و با صدای خفه ای گفتم: -یکی اومده تو خونه..من میترسم..تورو خدا بیا..زود بیا.. صدای دادش بلند شد: -چی؟..یعنی چی یکی اومده تو خونه؟..نگفت کیه؟..تو کجایی الان؟ ترسم بیشتر شد وقتی دیدم سامیار از چیزی خبر نداره و با هق هق گفتم: -من..من تو اتاقمم..اومده پشت در..میگه..میگه بیا بیرون تا..تا بگم کی هستم... -اصلا.. سوگل؟..به هیچ وجه درو باز نمیکنی..من دارم میام..نترس یکم دیگه میام ـــــــــــــــــــــــــ بیا ببین این پسر خشن و غیرتی مون چکارا که نمی کنه 😳😭😱 ☆•☆•☆•☆•☆•☆☆•☆•☆•☆•☆• https://eitaa.com/joinchat/2903638106Cac57d0283c ☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆