رِفـــےقِ ݼاבرے³¹³ღ:)♡¡
https://harfeto.timefriend.net/16565838878031 بعد از خوندن هر دو پارت نظراتتون رو اعلام کنید منتظر
با همون نگاه مغرور امیزش نگاهی به من انداخت و از جاش پاشد گفتم _خیلی بچه مثبتیاا عین خود ریحانه هیچی نگفت فقط سکوت کرد منم پاشدم کلی از پسرای مدرسه ارزو داشتن من این دذخواست رو بهشون بدم ولی این پسره خیلی قدر نشناس بود تو همین فکرا بودم که پام لیز خورد و کم مونده بود بیفتم کع دستمو یکی گرفت و دوباره ول کرد برگشتم دیدم محمد رضا داداش ریحانه هست داد زدم و فش دادم و گفتم چرا دستمو گرفتی و بعد ول کردی گفت _اول میخواستم کمک کنم ولی بعد یادم اومد نامحرمی اخمی کردمو و از زمین پاشدم پشتم که خاکی‌ شده بود تکوندمو از دانشگاه بیرون رفتم از اینکه درخواست دوستی‌ به محمدرضا داده بودم پشیمون بودم در خونه رو باز کردم خدمتکارمون شام اماده کرده بود و رو میز بود ولی کسی خونه نبود دیدم خدمتتکار صدام کرد _سلام خانوم _ سلام _ پدر مادرم کجان؟ _ رفتن مهمونی گفتن که بگم بهتون دیر وقت بر میگردن خانوم کاری ندارید من میتونم برم؟ سرمو به نشانه بله تکون دادم و رفتم لباسامو عوض کردم اومدم رو مبل راحتی که جلوی تلویزیونمون بود نشستم و تلویزیون رو روشن کرد خدمتکارمون رفته بود با اینکع تلویزیون باز بود اما من به جای نگاه کردن به تلویزیون به محمد رضا فکر میکردم خیلی فکرمو دگیر کرده بود جوری که من انقد تو گوشی بودم به گوشی نگاهم نمیکردم شام همونطوری روی میز مونده بود رفتم سر میز اشتهایی نداشتم و باخوردن چند تا خلال سیب زمینی سرخ کرده از سر میز پاشدم و به سمت اتاقم رفتم نمیدونم چطوری ولی خوابم برد با صدای قربون صدقع های مامانم پاشدم و _ دارد ....