﷽ سلام منم میخوام خاطره مو که مربوط به شهداس بگم اواخر سال ۹۳ بود یا اوایل ۹۴اگر اشتباه نکنم شهید گمنام آورده بودن شهرمون قبلش بگم من تازه از همسر عقدیم جداشده بودم بعده پروسه ی طولانیه چند ساله و بسختی و بدون پشتوانه،ایشون اهل زندگی نبودن،شب و روزم گریه بود، خلاصه اونروز رفتیم تشییع و با دلی شکسته از شهدا خواستم کمکم کنن خودشون یک همسر مناسب برام پیدا کنن تا حرف و حدیثا تموم شن،همون وقت یک خانمی که از قبل میشناختم یه تسبیح رنگی بهم دادن گفت از ماشین شهدا بهم رسیده بگیر نیت کن که قرعه بنام تو افتاده و ان شالله حاجت روا میشی،من به دل گرفتم و ته دلم یجوری شد،برداشتم و نیت کردم و باهاش ذکر میگفتم،تااااااا پاییز ۹۴ یعنی چن ماه بعد بطور خیلی عجیب و خیلی اتفاقی یکی از دوستان قدیمم رو دیدم و وقتی از شرایطم سوال کرد متوجه شد جدا شدم پسرداییش که اونم دقیق یسال بود جدا شده بود رو به من معرفی کرد،و نگم با مخالفت خانوادم چه پروسه ها که طی نشد،و خیلی عجیب و یهو ما باهم ازدواج کردیم،و بعدها که جنازه شهدای دیگرو آوردن برا تشییع همسرم تعریف کرد که وقتی فلان موقع شهدا اورده بودن من دعا کردم که خودشون همسری که مناسب من و برای منه رو سر راهم قرار بدن،اینو که گفتن تنم به لرزه افتاد و جالبه هردو نیت کرده بودیم اسم دخترمونو بزاریم زینب و گذاشتیم،الان بعده هفت سال زندگی من همسری دارم که الحمدالله خداروشکر هر دو شبیه هم و میتونم بگم تقریبا نود درصد،شبیه همیم حتی قیافه هامون،و علایق و رفتارهامون برای خوشبختیمون دعا کنید / °•🌱|@refigh_shahidam