📚 پائيز سال 1361 بود. بار ديگر به همراه ابراهيم عازم مناطق عملياتي شديم. اينبار نَقل همه مجالس توســل هاي ابراهيم به حضرت زهراسلام‌الله‌علیهابود. هر جا ميرفتيم حرف از او بود! خيلي از بچه‌ها داستانها و حماســهآفرينيهاي او را در عملياتها تعريف ميكردند. همه آنها با توسل به حضرت صديقه طاهره‌سلام‌الله‌علیهاانجام شده بود. به منطقه سومار رفتيم. به هر سنگري سر ميزديم از ابراهيم ميخواستند كه براي‌آنهامداحي‌كندوازحضرت‌زهراسلام‌الله‌علیهابخواند. شــب بود. ابراهيم در جمع بچه‌هاي يكي ازگردانها شروع به مداحي كرد.صداي ابراهيم به خاطر خستگي و طولانی شدن مجالس گرفته بود!بعد از تمام شــدن مراســم، يكي دو نفر از رفقا با ابراهيم شــوخي كردند وصدايش را تقليدكردند. بعد هم چيزهائي گفتند كه او خيلي ناراحت شد. ...