سلام من میخوام داستان خودم رو براتون بگم اسمم نرگسه ساکن خراسان رضوی هستم سا 97 بود که عروسی خواهر بزرگم رو گرفتیم ومن توی اون سال یکی از پسرای اقوام خواهرم رو دوست داشتم از دلایلی که دوست داشتم 1- توی یک خانواده ای بود که نماز نمیخوندن ولی اون از زمانی که به سن تکلیف رسیده بود نمازاش همش اول وقت بودن 2- رفتارو اخلاقش خیلی خوب بود گذشت و سال 98 وقتی میرفتم مدرسه برامون یک فروشگاه کتاب باز کردن من اونجا کتاب پسر فلافل فروش رو خریدم از قبلش از شهید ذوالفقاری چیزایی شنیده بودم ولی خیلی پیگیرش نبودم بعداز اینکه اون کتاب رو خریدم ولی نخوندمش توی خرداد ماه 99 بود که من بایک گروهی آشنا شدم بعد از اینکه مطالب گروه رو خوندم دیدم من چقدر تغییر کردم از کسی که از کلاس دوم نماز میخوند دیگه نمازاش رو هر وقت وقت میکرد میخوندو خیلی به نمازاش اهمیت نمیداد که از اونجا زندگی من تغییر کرد همش در مورد شهدا بود خودمم رفتم وچندتا از مسئولیت هاش رو به عهده گرفتم وشده بودم خادم الشهدا میخواستم یک رفیق شهید برای خودم انتخاب کنم همون موقع بود که شروع کردم به خوندن کتاب پسر فلافل فروش و اونجا بود که رفیق وبرادر شهید من شد محمد هادی ذوالفقاری بعداز اون قضیه رفتم ویک پیمان نامه گرفتم وصفحه آخرش رو امضا زدم و از اون موقع دیگه نمازام قضا نشدن حجابم رو بیشتر حفظ میکردم و چون خودم به خدا وشهدا رسیده بودم ایمان برام خیلی زیباتر بود توی محرم 99 بود که فهمیدم اون پسره هم دیگه نماز نمیخونه اونجا بود که فهمیدم چقدر اشتباه بزرگی کردم واز خدا طلب آمرزش کردم به خاطر کارهایی که کرده بودم. واقعا من نمیدونم چجوری محبت هایی که رفیق شهیدم ردن رو جبران کنم.اگه الانم توی این کانال هستم بخاطر این هستش که رفیق شهید ،شهید محدمهادی ذوالفقاری شهید ابراهیم هادی بود. من فقط خیلی خلاصه گفتم که حوصلتون سر نره😊 امیدوارم همگی به راه راست هدایت بشیم🤲 خداوند پشت وپناهتون🌹 یاعلی🌺