از خانم زینب حسینی🌱 ... به نامش شروع میکنم چرا که میدانم نامش زیباترین ست برای آغاز... بسم رب النور آمدم قلم بدست گرفتم کاغذ را آماده کردم تا برایت از آنچه در این ویران خانه دلم میگذرد بنگارم .برادر مهربانم دلم مدتی ست که لابه لای کتابی گیر کرده اصلا رُک بگویم دلم میان صفحاتش جا مانده یعنی جایش در تک تک واژه های آن پیدا کرده واژه ها که از خود چیزی نداشتند واژه ها از تو می گفتند و دلم آنچه را به دنبالش بود از واژه ها گرفت نمیدانم ولی مغزم هنگام خواندنش به کلی گیج شده بود نمیدانست چگونه این همه اخلاص در وجودت جای گرفته چشمانم می بارید او بی خبر بود از این همه عشق برای گمنام ماندنت و اشکهایم خیال بند آمدن نداشتند زیرا غربت کانال کمیل را ندیده از کلمات حس میکردند وقتی درباره ات می خواندم از خودم ناامید شدم و متاسف چرا که راهی را که پیموده بودم هیچ میانبُری آنرا به راهتان وصل نمیکرد ولی راه تو راه رسیدن به خدا از میانه گمنامی ها بود و من راه تو را دوست تر میداشتم این شد که راه رفته را برگشتم تا بلکه به گرد پایت برسم ...سلام خدا تا بر ابراهیم