وقتشه دست خودم رو بگیرم.
خاکِ سرشونه هاشو بتکونم. پیشش بشینم. از روزایی که دیده نمیشد، صداش به آدما نمیرسید، هی نمیشد و هی نمیرسید واسش بگم. یادش بیارم چقدر دست و پا زد. یادش بیاد چی میخواست، چی میخواد. یادش بیاد کجاست؛ کجا باید باشه. باید خودمو بغل کنم. اینقدر محکم که واسه تمام روزهایی که خودمو دوست نداشتم عزاداری کنیم. لطفاً ادامه بده. قوی بمون :))