خیلی دلم میخواد در موردت بنویسم و به همه معرفیت کنم!
منم مثل شهیدان متوسلیان، همت، دستواره و... عاشقت شدم.
میگن شهید همت به ۲ نفر خیلی دلبستگی داشت و عاشقشون بود، که یکی از اونا تو بودی، و از سپاه پاوه باهاش همراه بودی.
از روزی که در عید فطر(۳۱ تیر ۱۳۶۱) در پایان مرحلهی سوم عملیات رمضان رفتی دنبال گردان حبیب بن مظاهر، تا اونا رو متوجه کنی که فرمان عقب نشینی صادر شده،
و بعد هم که رفتی دنبال گردانی که قبل از اینکه جانشین شهید همت در فرماندهی تیپ بشی، فرماندهش بودی، یعنی گردان انصارالرسول،
رفتی یه سری هم به اونا بزنی، آخه بچههای گردان انصار هم عاشقانه دوستت داشتن، رفتی و هنوز هم قریب به ۴۱ سال ازت خبری نشده...
بله رفتی، به قول سردار حاج سعید قاسمی، رفتی که رفتی، و دیگه ازت خبری نشد، و دشت زید شد محل پروازت، و همه رو در فراغ خودت سوزوندی.
روز عیدفطر، روز شادی مسلمین، همه منتظرت بودن لب خاکریز که برگردی،
همت، دستواره و...
وقتی رزمندهها به عقب برگشتن، و زمانی که ساعت حدود ۸:۳۰ صبح شد، چشمانتظارهای تو دیگه مطمئن شدن برگشتی در کار نیست،
از هر کسی هم که به عقب برمیگشت، سراغت رو میگرفتن، اما...
و شهید دستواره، لب خاکریز، مظلومانه و دلنگران باز هم منتظرت بود،
آخه در فراق حاج احمد متوسلیان یه بار سوخته بود و هنوز هم میسوخت، و تو دوباره داغی دیگه بر قلب مهربان سیدمحمدرضا گذاشتی...
اصلاً خودت بگو، مگه جانشین فرمانده تیپ هم اینقدر مظلوم و گمنام میشه!؟
eitaa.com/revaayatgar