کانال رسمی رواق کتاب
📙کتاب «ستاره من» روایتی داستانی از زندگی شهید محمدعلی رجایی به قلم زهره یزدان پناه قره تپه، به شرح ح
📖برشی از کتاب «ستاره من»: 🔸امتحانات خرداد تمام می‌شود. دل کندن از بچّه‌های مدرسه برایت سخت است. ظهر، بچّه‌ها تا جلو در مدرسه بدرقه‌ات می‌کنند. اشک، از چشمان سیاهِ اکبر، غلت می‌خورد و روی گونه‌های زردش می‌ریزد. بینی‌اش را بالا می‌کشد و با پشت آستینِ روپوشِ رنگ و رو رفته‌اش، صورتش را پاک می‌کند. - آقا، ننه‌ام وقتی شنید شما دیگر می‌خواهید بروید تهران، گفت که بگویم: خدا پشت و پناهتان! چشمان تو هم پُر می‌شود. می‌خندی. دستی بر موهای بهم‌ریخته و نامرتب اکبر می‌کشی. + مواظب ننه‌ات باش، اکبر جان. بیماری سختی را پشت سر گذاشته. 🔸مرتضی برایت شعر سروده است. به رویش نمی‌آوری که حرف‌های کودکانه‌ی دلِ مرتضی، نه وزن دارد و نه قافیه. محسن هم در آخرین لحظه، کیسه‌ای نایلونی به طرفت دراز می‌کند و با چشمانش التماس می‌کند که قبول کنی. - نان و سبزی محلّی‌ است، آقا. تو اتوبوس گرسنه می‌شوید. 🔸با خودت فکر می‌کنی، ‌ای کاش می‌توانستی بمانی؛ امّا امتحان داری. درس خواندن را هم، ضروری می‌دانی؛ مثل عبادت، مثل درس دادن. باید خودت را به امتحان ورودی دانش‌سرای عالی برسانی، و اگر قبول شوی، باید در تهران بمانی. با تک‌تک بچّه‌ها دست می‌دهی. روبوسی می‌کنی. فرّاش مدرسه هم، غصّه‌دار، نگاهت می‌کند. دلش می‌خواهد بمانی... 🔻به ما بپیوندید🔻 رواق کتاب | محفل دانایی در جوار عالم آل محمد @revaqe_ketab