🔹در بخشی از کتاب «مژه های سوخته» به نویسندگی حامد کلاهدوز، به موضوع خواستگاری شهید کلاهدوز از همسرش پرداخته شده. ازدواج دختری با یک ارتشی. تصمیم برای آینده‌ای که در آن باید همواره همراه و هم‌ مسیر با یک نظامی بود. در این کتاب می خوانیم:  یوسف به ارتشی‌های خشک نمی‌خورد. زهرا فکر هر خواستگاری را رد کرده بود غیر از این یکی. مردد بود. می‌توانست کنار بیاید؟ می‌توانست با یک نظامی زندگی کند؟ می‌توانست با سالی یک ماه مأموریت و کشیک‌های شبانه و آماده‌باش‌های وقت و بی‌وقت کنار بیاید؟ دور از خانواده؟ زندگی در شیراز، تک‌وتنها؟ به پاهایی فکر می‌کرد که از صبح تا غروب یکسره در پوتین‌ها اسیرند. به این که هر روز ۵ صبح بیدار می‌شوند و شش از خانه بیرون می‌روند. به اینکه همیشه در حال دستور دادن یا دستور گرفتن هستند. قبلاً فکر می‌کرد غیرممکن است با یک ارتشی ازدواج کند ولی حالا انگار نمی‌توانست راحت جواب رد بدهد. ‌🔸 با ما همراه باشید 📍به کانال تخصصی محتوای روایتگری بپیوندید👇 🆔 @Abdollah_gorzin •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•