حاج عبدالله با حاج‌ قاسم می‌خواست وارد دوکوهه شود، دژبان نمی‌گذاشت؛ اینها کارت تردد نداشتند. حاج‌عبدالله گفت: «ما بچه‌های گردان تخریب تیپ 10 سیدالشهدا هستیم» دژبان پرسید: «همان که فرمانده‌اش حاج‌عبدالله است؟»  حاج قاسم گفت: «بله» و دژبان گفت: «خوش به حالتون». دژبان ‌رفت و طناب را انداخت تا ماشین عبور کند؛ حاج قاسم می‌گفت: «وقتی داخل شدیم، حاج‌عبدالله روی داشبرد ماشین زد و گفت نگه‌دار» ایستادم؛  حاج عبدالله سراغ دژبان رفت. تو عبدالله را می‌شناسی؟ ـ نه تعریفش را شنیدم. ـ عبدالله بنده بد خداست.  دژبان یقه حاج‌عبدالله را گرفت و گفت: عبدالله بنده بد خداست؟ می‌خواست حاج‌عبدالله را بیرون بیاندازد، ما رفتیم و او را جدا کردیم. گفتیم ولش کن. دژبان گفت:اگر دفعه بعد بیایید و کارت نداشته باشید، راهتان نمی‌دهم. این دفعه به خاطر فرمانده‌ راهتان دادم که بدش را گفتید. آن شب حاج‌عبدالله به گردان آمده و خیلی به هم ریخته بود و حال خوبی نداشت؛ با ناراحتی ‌گفت: «شما در گردان زحمت می‌کشید و من مشهور شدم». او آن شب به این نتیجه رسیده بود که گردان را رها کند و به کردستان برود تا گمنام بماند سردارشهید عبدالله نوریان 🌹 @ravian_nor