سلام علیکم شب همهٔ عزیزان بخیر 🤲 چون هیچکس پاسخ بنده را نداد بطور خودجوش بیان می‌کنم 😉 نقش بندهٔ سر از پا تقصیر در شهادت عبدالمهدی مریدی رحمت الله علیه!👇 میخواهید قبول کنید یا نکنید، بنده خودم را متهم ردیف اول در پروندهٔ شهادت مهدی مریدی میدانم و بنا دارم به این جرم خودم اعتراف کنم! 🤨 شاید یکی دو ماه قبل از عملیات کربلای یک بود که در حور مستقر بودیم و دورهٔ آموزش آبی خاکی واحد را می گذراندیم و آقای میرزائی هم مربی ما بود و شهید خسروی رحمت الله علیه و یکی دیگر که الآن اسم شریفشان یادم نیست آموزش بلم سواری و شناسایی در آب را به ما یاد می دادند. در آنجا تعدادی نیروی جدید به ما ملحق شدند که مهدی مریدی هم از جملهٔ آنها بود. روزی آقای میرزائی مهدی مریدی را که ظاهراً ۱۶ ساله به نظر می رسید به بنده معرفی کرد و گفت ایشان یک سری سؤالات عقیدتی دارد که فکرش را مشغول کرده لطفاً برایش حل کنید. من که خودم کلکسیون شبهات و سؤالات حل نشده بودم، با غرور و اعتماد به نفس قبول کردم و مهدی برای مطرح کردن سؤالات و شبهاتش با من شروع به قدم زدن و گفتگو کرد. به مهدی گفتم بفرمائید موضوع چیست؟ و او گفت: من در یک عملیات شرکت داشتم و زمانی که جنازه ها را دیدم و مرگ باورم شد، خیلی سؤالات، در خصوص مرگ و عالم بعد از مرگ ذهنم را مشغول کرد بطوری که دست و پایم می لرزید و نمی‌توانستم مثل دیگر رزمندگان با شجاعت به مصاف دشمن بروم. من که از حال خودم با خبر بودم و می‌دانستم اوضاع خودم‌ به مراتب بدتر و وخیم تر از مهدی است، به مهدی دلداری دادم که نگران نباش، این طبیعی است و همه کم و بیش دچار شک و تردید می‌شوند ولی در اصل، این کار شیطان است که با القائات خودش می‌خواهد انسان را از خیر و سعادت محروم کند. و بالأخره از این چیزهایی که شنیده بودم هرچه می‌دانستم براش گفتم. مهدی گفت واقعیتش من چون باچشم خودم شهید شدن و جان دادن بعضی از همرزمانم را دیدم احساس میکنم آمادگی لازم را برای مرگ ندارم و خلاصه مسئلهٔ مرگ برای من حل نشده. گفتم مهدی جان اینکه من و شما از جان دادن شهیدی مشاهده می کنیم با آنچه خود آن شهید درک می کند خیلی فرق دارد. ... الباقی بماند برای بعد انشاءالله✍...